عطار:بود در کاریز بیسرمایهای عاریت بستد خر از همسایهای
❈۱❈
بود در کاریز بیسرمایهای
عاریت بستد خر از همسایهای
رفت سوی آسیا و خوش بخفت
چون بخفت آن مرد حالی خر برفت
❈۲❈
گرگ آن خر را بدرید و بخورد
روز دیگر بود تاوان خواست مرد
هر دو تن میآمدند از ره دوان
تا بنزد میر کاریز آن زمان
❈۳❈
قصه پیش میر برگفتند راست
زو بپرسیدند کین تاوان کراست
میر گفتا هرک گرگ یک تنه
سردهد در دشت صحرا گرسنه
❈۴❈
بی شک این تاوان برو باشد درست
هردو را تاوان ازو بایست جست
با رب این تاوان چه نیکو میکند
هیچ تاوان نیست هرچ او میکند
❈۵❈
بر زنان مصر چون حالت بگشت
زانک مخلوقی به دیشان برگذشت
چه عجب باشد که بر دیوانهای
حالتی تابد ز دولت خانهای
❈۶❈
تا در آن حالت شود بیخویش او
ننگرد هیچ از پس و از پیش او
جمله زو گوید، بدو گوید همه
جمله زو جوید، بدو جوید همه
کامنت ها