عطار:چون برفت از دار دنیا بایزید دید در خوابش مگر آن شب مرید
❈۱❈
چون برفت از دار دنیا بایزید
دید در خوابش مگر آن شب مرید
پس سؤالش کرد کای شایسته پیر
چون ز منکر درگذشتی وز نکیر
❈۲❈
گفت چون کردند آن دو نامدار
از من مسکین سؤال از کردگار
گفتم ایشان را که نبود زین سؤال
نه شما را نه مرا هرگز کمال
❈۳❈
زانک اگر گویم خدایم اوست بس
این سخن گفتن بود از من هوس
لیک اگر زینجا به نزد ذوالجلال
باز گردید و ازو پرسید حال
❈۴❈
گر مرا او بنده خواند اینت کار
بندهای باشم خدا را نامدار
ور مرا از بندگان نشمارد او
بستهای بند خودم بگذارد او
❈۵❈
با کسی آسان چو پیوندش نبود
من اگر خوانم خداوندش چه سود
چون نباشم بنده و بندی او
چون زنم لاف خداوندی او
❈۶❈
در خداوندیش سرافکندهام
لیک او باید که خواند بندهام
گر ز سوی او درآید عاشقی
تو به عشق او به غایت لایقی
❈۷❈
لیک عشقی کان ز سوی تو بود
دان که آن درخورد روی تو بود
او اگر با تو دراندازد خوشی
تو توانی شد ز شادی آتشی
❈۸❈
کار آن دارد نه این ای بی خبر
کی خبر یابد ازو هر بیهنر
کامنت ها