عطار:بود مجنونی عجب در کوه سار با پلنگان روز و شب کرده قرار
❈۱❈
بود مجنونی عجب در کوه سار
با پلنگان روز و شب کرده قرار
گاه گاهش حالتی پیدا شدی
گم شدی در خود کسی کانجا شدی
❈۲❈
بیست روز آن حالتش برداشتی
حالت او حال دیگر داشتی
بیست روز از صبح دم تا وقت شام
رقص میکردی و برگفتی مدام
❈۳❈
هر دو تنهاییم و هیچ انبوه نه
ای همه شادی و هیچ اندوه نه
گر بمیرد هر که را با اوست دل
دل بدو ده دوست دارد دوست دل
❈۴❈
هرک از هستی او دلشاد گشت
محو از هستی شد و آزاد گشت
شادی جاوید کن از دوست تو
تا نگنجد هیچ کل در پوست تو
کامنت ها