عطار:بود مستی سخت لایعقل، خراب آب کارش برده کلی کار آب
❈۱❈
بود مستی سخت لایعقل، خراب
آب کارش برده کلی کار آب
درد وصاف از بس که در هم خورده بود
از خرابی پا و سر گم کرده بود
❈۲❈
هوشیاری را گرفت از وی ملال
پس نشاند آن مست را اندر جوال
برگرفتش تا برد با جای خویش
آمدش مستی دگر در راه پیش
❈۳❈
مست دیگر هر زمان با هر کسی
میشد و می کرد بد مستی بسی
مست اول، آنک بود اندر جوال
چون بدید آن مست را بس تیره حال
❈۴❈
گفت ای مدبر دو کم بایست خورد
تا چو من میرفتی و آزاد و فرد
آن او میدید، آن خویش نه
هست حال ما همه زین بیش نه
❈۵❈
عیب بین زانی که تو عاشق نه
لاجرم این شیوه را لایق نه
گر ز عشق اندک اثر میدیدیی
عیبها جمله هنر میدیدیی
کامنت ها