عطار:گفت چون محمود شاه خسروان رفت از غزنین به حرب هندوان
❈۱❈
گفت چون محمود شاه خسروان
رفت از غزنین به حرب هندوان
هندوان را لشگری انبوه دید
دل از آن انبوه پر اندوه دید
❈۲❈
نذر کرد آن روز شاه دادگر
گفت اگر یابم برین لشگر ظفر
هر غنیمت کافتدم این جایگاه
جمله برسانم به درویشان راه
❈۳❈
عاقبت چون یافت نصرت شهریار
بس غنیمت گرد آمد بیشمار
بود یک جزو غنیمت از قیاس
برتر از صد خاطر حکمت شناس
❈۴❈
چون ز حد بیرون غنیمت یافتند
وآن سیه رویان هزیمت یافتند
شه کسی را گفت حالی از کسان
کین غنیمت را به درویشان رسان
❈۵❈
زانک با حق نذر دارم از نخست
تا درین عهد وفا آیم درست
هرکسی گفتند چندین مال و زر
چون توان دادن به مشتی بیخبر
❈۶❈
یا سپه را ده که کینه میکشند
یا بگو تا در خزینه میکشند
شه درین اندیشه سرگردان بماند
در میان این و آن حیران بماند
❈۷❈
بوالحسینی بود بس فرزانه بود
لیک مردی بیدل و دیوانه بود
میگذشت او در میان آن سپاه
چون بدید از دور او را پادشاه
❈۸❈
گفت آن دیوانه را فرمان کنم
زو بپرسم، هرچ گوید آن کنم
او چو آزادست از شاه و سپاه
بی غرض گوید سخن وز جایگاه
❈۹❈
خواند آن دیوانه را شاه جهان
پس نهاد آن قصه با او در میان
بیدل دیوانه گفت ای پادشاه
کارت آمد با دوجو این جایگاه
❈۱۰❈
گر نخواهی داشت با او کار نیز
تو بدوجو زو میندیش ای عزیز
ور دگر با اوت خواهد بود کار
پس مکن زینجا دوجو کم، شرم دار
❈۱۱❈
حق چو نصرت داد و کارت کرد راست
او بکرد آن خود، آن تو کجاست
عاقبت محمود کرد آن زر نثار
عاقبت محمود داشت آن شهریار
❈۱۲❈
دیگری گفت ای به حضرت برده راه
چه بضاعت رایج است آن جایگاه
گر بگویی، چون بدین سودا دریم
آنچ رایجتر بود آنجابریم
❈۱۳❈
پیش شاهان تحفهای باید نفیس
مردم بی تحفه نبود جز خسیس
گفت ای سایل اگر فرمان بری
آنچ آنجا آن نیابند آن بری
❈۱۴❈
هرچ تو زینجا بری کانجا بود
بردن آن بر تو کی زیبا بود
علم هست آنجایگه و اسرار هست
طاعت روحانیون بسیار هست
❈۱۵❈
سوز جان و درد دل میبر بسی
زانک این آنجا نشان ندهد کسی
گر برآید از سردردی یک آه
میبرد بوی جگر تا پیش گاه
❈۱۶❈
جایگاه خاص مغز جان تست
قشر جانت نفس نافرمان تست
آه اگر از جای خاص آید پدید
مرد را حالی خلاص آید پدید
کامنت ها