عطار:به اوّل سه کتب تقریر کردم به آخر یک از آن تحریر کردم
❈۱❈
به اوّل سه کتب تقریر کردم
به آخر یک از آن تحریر کردم
جواهر نامه با مختار نامه
بشرح القلب من رهبر بخانه
❈۲❈
ترا معراج نامه پیش حق خواند
جواهر نامهات خود این سبق خواند
ترا مختار نامه چون بهشت است
بشرح القلب معنا چون کنشت است
❈۳❈
ز بعد این کتب خوان سه کتب را
که تا گردد وجودت خود مصفّا
بوصلت نامه دان وصل معانی
ز بلبل نامهٔ ما وا نمانی
❈۴❈
زهیلاجم جهان در لرزش آمد
فلک از قدرتش در گردش آمد
کتب بسیار دارم گر بخوانی
ازو دنیا و عقبی را بدانی
❈۵❈
ازو ناجی شوی و سالک آیی
براه دیگران خودهالک آیی
بدان کین مظهرم جان کتبها است
درو اسرار دین حق هویداست
❈۶❈
بیا در جان من مقصود جان بین
بعین عین خود عین العیان بین
بیا بین آنچه مقصود اله است
که او ملک وملایک را پناه است
❈۷❈
بیا بین نور حق رادر معانی
که نور اوست نور جاودانی
بیا بین نور او را در وجودت
بشکرانه بکن او را سجودت
❈۸❈
چو آدم نور حق را پیش خود دید
ورا بود آن چنان روزی دو صد عید
به عدل او را اشارت خود همو کرد
که ای باب همه مردان توئی فرد
❈۹❈
بکن عدل ارز ما خواهی دگر بار
وگرنه پیش ما نبود ترا بار
بکن عدل ار محبّ مصطفائی
غلام و چاکر آل عبائی
❈۱۰❈
بکن عدل ارز حکمت با نصیبی
که علم و عدل باشد خود حسیبی
بکن عدل و امین شو در جهان تو
که تا باشی سعادت جاودان تو
❈۱۱❈
بکن عدل و کرم با خلق آفاق
که تا باشی میان صالحان طاق
بکن عدل و کرم گر میتوانی
که این ماند بدنیا جاودانی
❈۱۲❈
بکن عدل و کرم ای نقد آدم
که تا باشی میان حاتمان یم
بکن عدل و کرم تا نام یابی
میان عاشقان آرام یابی
❈۱۳❈
بکن عدل و کرم گر تاج خواهی
ز شاهان جهان اخراج خواهی
بکن عدل و کرم در ملک دنیا
که تا باشد ترا عقبی مهیا
❈۱۴❈
بکن عدل و کرم تا راه یابی
بزیر جبّهات صد ماه یابی
بکن عدل و کرم تا جان دهندت
بوقت مرگ خود ایمان دهندت
❈۱۵❈
بکن عدل و کرم ای فخر ایّام
اگر داری تو بر این قصر ما کام
بکن عدل وکرم گر ملک خواهی
که این باشد نشان پادشاهی
❈۱۶❈
بکن عدل و کرم گر میتوانی
کتاب ظلم را دیگر نخوانی
بکن عدل و کرم کین فخر دین است
نشان اولیآء ملک دین است
❈۱۷❈
بکن عدل و کرم تا شاد گردی
ز دوزخ بیشکی آزاد گردی
بکن عدل و کرم تا زنده باشی
میان اولیآ فرخنده باشی
❈۱۸❈
بکن عدل و کرم ای جان درویش
که خورشید است قرص خوان درویش
بکن عدل و کرم ورنه زبون شو
درون دوزخ تابان نگون شو
❈۱۹❈
بکن عدل و کرم ورنه خرابی
درون آتش سوزان کبابی
بکن عدل و کرم ورنه بمردی
ز دنیا حسرت واندوه بردی
❈۲۰❈
بکن عدل و کرم ورنه اسیری
بغلّ و بند در زندان بمیری
بکن عدل و کرم ورنه فتادی
تو برخود این در محنت گشادی
❈۲۱❈
بتو هرچند گویم از معانی
تو این را بشنوی افسانه خوانی
معانیهای عالم جمع کردم
ز دستش بادهٔ عرفان بخوردم
❈۲۲❈
شدم مست و ببحرش راه بردم
ز جسم هستی خود جمله مردم
ز علم دوست گشتم حیّ موجود
هم او بوده مرا از علم مقصود
❈۲۳❈
ز بحر علم دُر آرم بخروار
کنم در راه جانان جمله ایثار
ز بحر علم دارم صد کتب من
در آن بنهادهام اسرار لب من
❈۲۴❈
ز بحر علم دارم جامهها پر
برو بستان تو از الفاظ من در
تو آن در را نگهدار و رهی شو
بکوی راستان همچون شهی شو
❈۲۵❈
ز بحر علم دارد جان من جوش
ولی علم صور کردم فراموش
ز علم انبیا خواندم سبقها
ز شرح اولیا دارم ورقها
❈۲۶❈
کتابی را که از ایمان نویسم
ز علم معنی قرآن نویسم
کتابی را که با جانان قرین است
ز گفتار نبی المرسلین است
❈۲۷❈
کتابی را که من از آن نویسم
بود بحر و دگر را چون نویسم
کمال علم او دانستن جان
ولی در ذات انسانست پنهان
❈۲۸❈
چو انسان نیستی علمت نباشد
میان مردمان حلمت نباشد
چو آن سان نیستی تو سر ندانی
توسرّ خویش را از برندانی
❈۲۹❈
هر آنکس را که دنیا خویش باشد
ورا زقوّم دوزخ پیش باشد
هر آنکس را که دنیا همنشین است
ورا شیطان ملعون در کمین است
❈۳۰❈
هر آنکس را که دنیا یار دانست
ز خود عقبی همه بیزار دانست
هر آنکس را که دنیا رهنمونست
بتحقیق و یقین خود بس زبونست
❈۳۱❈
هر آنکس را که دنیا برده از راه
نباشد از خدای خویش آگاه
هر آنکس کو زدنیا کام ور شد
به آخر او ز دین حق بدر شد
❈۳۲❈
هر آنکس کو ز دنیا شاد کام است
مقام آخرت بروی حرام است
هر آنکس را که دنیا برقع افکند
ورا کرد او بزیر پرده در بند
❈۳۳❈
هر آنکس را که دنیا خود مقامست
ورا در عالم قدسی نه کام است
هر آنکس را که دنیا برگزیده است
فلک را زیر گردش خود خمیده است
❈۳۴❈
هر آنکس را که دنیا برکشیده است
فلک او را بزیر پنجه دیده است
هر آنکس را که دنیا پیشوا شد
محمّد با علی از وی جدا شد
❈۳۵❈
هر آنکس را که دنیا دام باشد
شیاطین جملگی بر بام باشد
هر آنکس را که دنیا ذکر باشد
ز ذکر جنّتش کی فکر باشد
❈۳۶❈
هر آنکس را که دنیا درنگین است
ورا صد دشمن بد در کمین است
هر آنکس را که دنیا چون شکر شد
ورا تیغ چو زهرش در جگر شد
❈۳۷❈
هر آنکس را که دنیا خود حیاتست
به آخر اصل حال او ممات است
هر آنکس را که دنیا آرزو شد
سیه رو گشت و حال او چو مو شد
❈۳۸❈
هر آنکس را که دنیا شد زبون شد
چو عیسی بر فلک بر گو که چون شد
برو تو حبّ دنیا را چو مردان
برون کن از دل و خود را مرنجان
❈۳۹❈
برو تو حبّ دنیا بی ثمر دان
تو اصل دانش و دین چون قمر دان
برو با یار گو اسرار رازم
برویش باب معنی کن تو بازم
❈۴۰❈
هر آنکو دین ندارد مرد ما نیست
میان عاشقان و با صفا نیست
برو ای یار دینم را وطن کن
پس آنکه با کتبهایم سخن کن
❈۴۱❈
برو ای یار با عطّار بنشین
که تا یابی بوقت مرگ تلقین
چو تلقین یافتی اندر بهشتی
وگرنه دین و ایمانت بهشتی
❈۴۲❈
ترا عطّار از اسرارگوید
نه با نفس و هوایت یار گوید
ترا ازمعنی قرآن دهد پند
برو خود را بقرآن کن تو پیوند
❈۴۳❈
که تا محکم شود ایمان و دینت
شود جمله نهانیها یقینت
تو دانستی یقین تو یار ما باش
درون جبّهٔ اسرار ما باش
❈۴۴❈
برو با اهل معنی خلوتی کن
ز جام اهل معنی شربتی کن
برو ای یار پیش یار درویش
که او باشد ترا پیوند و هم خویش
❈۴۵❈
برو ای یار سالک را دعا کن
تو این دنیای دون را خود رها کن
برو ای یار خاک آن قدم شو
پش آنکه سرفراز و محترم شو
❈۴۶❈
برو ای یار با او همنشین باش
بجور بردباری چون زمین باش
برو ای یار با او همقرین شو
پس آنگه باملایک همنشین شو
❈۴۷❈
اگر تا نی بیائی اندرین راه
ترا مظهر کند از حال آگاه
اگر در منزل او راه یابی
بهر دو کون بیشک جاه یابی
❈۴۸❈
اگردانا دهد جاهت بشاهی
بگیری این فلک با ماه و ماهی
اگر دانا ترا افکند از پای
سرت رفت و نیابی هیچ جا جای
❈۴۹❈
برو تو دانش دانا زبر کن
ز دانشهای نادان تو حذر کن
ز دانشهای نادان در چه افتی
چه خوک تیر خورده در ره افتی
❈۵۰❈
ز دانشهای نادان کرده ره گم
نخوردی یک دمی از آب زمزم
ترا چون آب زمزم نیست در جان
وصال کعبه کی یابی چو مردان
❈۵۱❈
ز کعبه یافتم مقصود کعبه
از آنم مشتری گشته چو زهره
مرا با شاه کعبه حالها شد
که نی از درد من در نالهها شد
❈۵۲❈
زهرجا نعرهها آمد زصخره
که رو چون بیت مقدس گیر بهره
در آن بهره تو مقصودی طلب کن
ز مقصودم تو محبوبی طلب کن
❈۵۳❈
در آن مطلوب محبوبم هویداست
ز سر تا پای او انوار پیداست
مرا با اوست بیعت در معانی
تو این اسرار معنی را چه دانی
❈۵۴❈
مرا با اوست این دنیا و دینم
ظهور او شده عین الیقینم
مرا ازاوست این جانی که بینی
ترا کفر است با او همنشینی
❈۵۵❈
اگر شخصی بگوید دین من اوست
به خونش میدهی فتوی که نیکوست
ترا از بهر کشتن نافریدند
ز بهر وصل کردن آفریدند
❈۵۶❈
تو بشناس آنکه او باب الجنانست
بشهرستان احمد چون جنان است
تو بشناس آنکه او ما را یقین گفت
یقین از گفت شاه المرسلین گفت
❈۵۷❈
تو بشناس آنکه او سرّ معالیست
درون نی ز غیر او چه خالیست
که بود آنکه محمّد گفت جانش
بحال نزع بوسید اودهانش
❈۵۸❈
به آن بوسه باو اسرارها گفت
دگر او را سر و سردارها گفت
هم او سردار باشد اولیآ را
هم او دیدار باشد انبیآ را
❈۵۹❈
اگر خواهی بدانی پیشوایت
بگویم تا بدانی مقتدایت
امیرالمؤمنین حیدر ولیّم
محمّد فخر آدم شد نبیّم
❈۶۰❈
امیرالمؤمنین اسم وی آمد
ز بهر دیگران این خود کی آمد
امیرالمؤمنین باشد امامم
که مهر اوست وابسته بجانم
❈۶۱❈
امیرالمؤمنین نور خدایست
دگر او نطق و نفس مصطفایست
امیرالمؤمنین روح روانم
بمعنی نطق گشته در زبانم
❈۶۲❈
امیرالمؤمنین میدان که شاه است
مرا در کلّ آفتها پناه است
امیرالمؤمنین درویش آمد
درین عالم ز جمله پیش آمد
❈۶۳❈
امیرالمؤمنین دانای سرها
امیرالمؤمنین از جان هویدا
امیرالمؤمنین شد اسم اعظم
امیرالمؤمنین باشد مکرّم
❈۶۴❈
امیرالمؤمنین در هر زمانی
امیرالمؤمنین در هر مکانی
امیرالمؤمنین شاه ولایت
امیرالمؤمنین جاه ولایت
❈۶۵❈
امیرالمؤمنین راه و طریقست
امیرالمؤمنین بحر عمیقست
امیرالمؤمنین شمشیر برّان
امیرالمؤمنین خود شیر غرّان
❈۶۶❈
امیرالمؤمنین چون ماه تابان
امیرالمؤمنین آن اصل قرآن
امیرالمؤمنین قهّار آمد
امیرالمؤمنین جبّار آمد
❈۶۷❈
امیرالمؤمنین در حکم محکم
امیرالمؤمنین با روح همدم
امیرالمؤمنین را تو چه دانی
که بغضش رامیان جان نشانی
❈۶۸❈
ز بغضش راه دوزخ پیش گیری
ز حبّش درولای او نمیری
تراگر دین و ایمان پابجای است
ترا حبّش ز حق در دین عطایست
❈۶۹❈
در این عالم بسی من راه دیدم
همه این راهرا در چاه دیدم
بغیر راه او کآن راه حق است
دگرها جمله مکروهات فسق است
❈۷۰❈
تو اندر وقف راهی ساختستی
که ازدرس معانی باز رستی
برو در مدرسه تو علم حق خوان
مده تغییر در معنیّ قرآن
❈۷۱❈
بقرآن وقف ترکان کی حلالست
ترا این خدمت و منصب وبالست
به پیشم حیلهٔ شرعی میاور
به پیش من نباشد حیله باور
❈۷۲❈
ترا از بهر دانش آوریدند
ز بهر بینشت خود پروریدند
ترا انسان کامل نام کردند
میان سالکانت جام کردند
❈۷۳❈
پس آنگه ریختند در وی شرابی
که انسان و ملک خوردند آبی
همه از جرعهاش مدهوش و مستند
همه از جوی بیراهی بجستند
❈۷۴❈
همه هستند و سر مستند و هشیار
در این دنیای دون و دون گرفتار
برون آ از گرفتاری این چرخ
که تا گردی چو معروفی در آن کرخ
❈۷۵❈
ز کرخ دل برون آی و تو جان بین
تو معروف حقیقی بیگمان بین
مرا خود آرزوی لامکانست
که آجا سرّ ما اوحی عیانست
❈۷۶❈
جهان خود پر ز انوارتجلّی است
ولیکن دیدهٔ تو مثل اعمی است
ترا انوار جانان نیست روشن
از آن افتادی اندر چاه بیژن
❈۷۷❈
چو افتادی بدان چه کی برآئی
درون آتش هجران درآئی
برون آ خانه را روشن کن از نور
رفیقی اندرو بنشان به از حور
❈۷۸❈
که تا از راه بد آرد براهت
بمعنی باشد او پشت و پناهت
ترا باشد رفیق نیک ایمان
باین عالم تو باشی چون سلیمان
❈۷۹❈
بیا تا ما و تو اسرار گوئیم
میان خانه و بازار گوئیم
به اسرارت نمایم راه توفیق
بکن این قول حقانی تو تصدیق
❈۸۰❈
اگر این قول را خوانی بتکرار
به او واصل شوی درعین دیدار
بیا و علم حقانی زبر کن
تو انسان را ز علم حق خبر کن
❈۸۱❈
برو تو علم عاشق گیر در دین
که تا گردی چو منصور خدابین
برو تو واقف اسرار من باش
درون کلبهٔ عطّار من باش
❈۸۲❈
که تا بینی که سرمستان کیانند
میان دیدهٔ بینا عیانند
هرآنکس کو از این جرعه چشیده است
دو عالم را مثال ذرّه دیده است
❈۸۳❈
ملایک با همه انسان عالم
طفیل مصطفا اند بلکه آدم
محمّد هست محبوب خداوند
هم او بوده است مطلوب خداوند
❈۸۴❈
هم او باشد به این اسرار محرم
هم او باشد به یاران یار همدم
تو یار یار را نشناختستی
از آن ایمان و دین در باختستی
❈۸۵❈
تو یار یار محبوب محمّد
بدان تا گردی از معنی مؤیّد
تو بشناس آنکه او اسرار دیده است
میان اولیآ دیدار دیده است
❈۸۶❈
تو بشناس آنکه او را حق ولی خواند
محمّد بعد خویشش خود وصی خواند
تو بشناس آنکه مقصود جنان است
معین و رهبر این کاروان شد
❈۸۷❈
تو بشناس آنکه او دانای راز است
تو بشناس آنکه او بینای راز است
تو بشناس آنکه او در عین دید است
همه گلهای معنی او بچیده است
❈۸۸❈
توبشناس آنکه او دید الهست
هم او مولای خود را عذر خواه است
ترا حیله است ورد جان و تلقین
از آن گندیده گشتی همچو سرگین
❈۸۹❈
مرا با حال پاکان کار باشد
که در پاکی همه انوار باشد
مرا با اهل معنی ذوق باشد
که از عشقش درونم شوق باشد
❈۹۰❈
مرا با اهل عرفان رازهایست
که از دردش درونم نالههایست
مرا جز اهل وحدت گفتگونیست
که گفت دیگرانم همچو بونیست
❈۹۱❈
مرا از بحر عشقش یکدوجو نیست
که پیشم بحر نادان چون سبو نیست
مرا هر دو جهان بر مثل موئیست
به آتش سوزمش این دم که هوئیست
❈۹۲❈
مرا از دست نادان خون شده دل
بنادان گفتن اسرار مشکل
مرا کاری دگر در پیش راه است
که عالم بر دو چشم من سیاه است
❈۹۳❈
مقیّد ماندهام در دست اطفال
یکان وقتی بدرد آید مرا حال
مرا از درد ایشان درد زاید
زمانه دایمم انگشت خاید
❈۹۴❈
خداوندا بحق جود و فضلت
بحقّ رحمت و احسان و بذلت
بحقّ جمله محبوبان درگاه
بحقّ جمله مطلوبان درگاه
❈۹۵❈
بحقّ اولیا و انبیایت
بحقّ اصفیا و اتقیایت
بحقّ جمله قرآن و کلامت
به بیداری که داری در قیامت
❈۹۶❈
بحقّ جملهٔ کروّبیانت
به فضل جملهٔ روحانیانت
بحقّ آتش شوق محبّان
بحقّ حالت ذوق محبّان
❈۹۷❈
بحقّ آن یتیم زار و بیمار
بحقّ آن اسیران نگونسار
بحقّ عاشقان مست اسرار
بحقّ عارفان سینه افکار
❈۹۸❈
بحقّ جام وصل واصلانت
بحقّ ذکر و اوراد مهانت
بحقّ آن شهیدان کفن تر
بحقّ آن یتیم دیده بردر
❈۹۹❈
بحقّ آن شجاع سر فدایت
بحقّ آنکه دادیش از عطایت
بحقّ آنکه چون منصور مست است
بحقّ آنکه او مست الست است
❈۱۰۰❈
بحقّ آدم و نوح و سلیمان
بحقّ شیث با موسیّ عمران
بحقّ خضر و با الیاس و یعقوب
بحقّ ارمیا با هود وایّوب
❈۱۰۱❈
بحقّ دانیال ادریس و یحیی
به اسمعیل و اسحق و به عیسی
بحقّ یونس ابراهیم امجد
بصدق آن شعیب پاک و اسعد
❈۱۰۲❈
بحقّ اولیاء ما تقدم
بحقّ انبیاء دیده پرنم
بحقّ مصطفی و آل یسین
بحقّ مرتضی آن نور تلقین
❈۱۰۳❈
بحقّ جمله فرزندان پاکش
بحقّ عابدان خاک راهش
بحقّ پیروان آل حیدر
بحقّ جانشینان مطهّر
❈۱۰۴❈
بحقّ شیعهٔ شبّیر و شبّر
بآب دیدهٔ عابد بشب تر
بحقّ باقر آن دریای رحمت
بحقّ صادق آن نور حقیقت
❈۱۰۵❈
بحقّ کاظم آن بحر تحمّل
بحقّ آن رضا کان توکّل
بحقّ آن تقی چون باب معصوم
بحقّ آن نقیّ کشته مظلوم
❈۱۰۶❈
بحقّ عسکری آن تاج ایمان
بحقّ مهدی آن هادی ایمان
بحقّ بوذر و سلمان و قنبر
بحقّ یاسر و عمّار و اشتر
❈۱۰۷❈
بحقّ بصری ومالک به دینار
بحقّ آن محمّد واسع کار
بحقّ آن حبیب اعجمیم
بحقّ خالد مکّی ولیّم
❈۱۰۸❈
بحقّ عتبه با شیخ فضیلم
بحقّ رابع سلطان کمیلم
بحقّ شاه ابراهیم ادهم
به بشر حافی آن شیخ مکرّم
❈۱۰۹❈
بحقّ شیخ آن ذوالنون مصری
به بازید و شقیق آن شیخ بلخی
بحقّ عبد آن شیخ مبارک
بحقّ آنکه بگرفت او سه تارک
❈۱۱۰❈
بحقّ داود طائی و حارث
بحقّ احمد حرب و بوارث
بحقّ عبدسهل معروف و اعلم
به سمّاک و بدارا و به اسلم
❈۱۱۱❈
بحقّ پیر رضی الدین لالا
به حاتمّ اصم آن نور والا
بحقّ سرّی و آن فتح موصل
به شیخ احمد آن عبّاد فاضل
❈۱۱۲❈
بحقّ بوتراب و خضرویّه
به یحیی معاذ آن پیر خرقه
بحقّ شه شجاع و مجد بغداد
به یوسف بن حسن با شیخ حدّاد
❈۱۱۳❈
بحقّ شیخ دین منصور عماد
بحمدون قصار آن بحر اسرار
بحقّ مرد حق احمد عاصم
به شیخ ما جنید آن مست قائم
❈۱۱۴❈
بحقّ عمرو و آن عثمان مکّی
به خرّاز و ابوسفیان ثوری
بحقّ آن محمّد بحر رویم
به ابراهیم رقی با عطایم
❈۱۱۵❈
بحقّ یوسف و اسباط و یعقوب
بسمنون محبّ و شیخ ایوب
بحقّ شیخ بوشنجی و ورّاق
بحقّ مرتعش آن شیخ دقاق
❈۱۱۶❈
بحقّ فضل دین با شیخ مغرب
بحقّ حمزهٔ طوسی و مهلب
بحقّ شیخ علی مرحبانی
بحقّ احمد مسروق فانی
❈۱۱۷❈
بحقّ شیخ عبدالله روعد
بحقّ شیخ مرشد کوست سرمد
بحقّ پیر ذخّار کبیرم
که او بوده بدین عالم منیرم
❈۱۱۸❈
بحقّ شاه سرمستان آفاق
که نامش مستطر بوده به نه طاق
بحقّ شیخ محمد حریری
که او را بوده انفاس کبیری
❈۱۱۹❈
بحقّ شیخ دشت خاورانی
که او را بوده حکم کامرانی
بحقّ نالش عطار مسکین
بحقّ رهروان راه این دین
❈۱۲۰❈
بحقّ کعبه و بطحا و زمزم
بحقّ سجده گاه باب آدم
که اهل علم را ده تو صفائی
و یا بر سرنهش تاج وفائی
❈۱۲۱❈
ویا رحمی بده یارب ورا تو
که تا سازد دل درویش نیکو
دگر اهل معانی را حضوری
بده تا طاعتش باشد چو نوری
❈۱۲۲❈
دگر دست عدو کوتاه گردان
بدرویشی و فقرم شاه گردان
چو درویشی و فقرم شد مسلّم
زنم در کاینات الله اعلم
❈۱۲۳❈
دگر اهل و عیال و خیل وخالم
تو شان جمعیّتی ده در وصالم
دگر این بنده را کنج حضوری
خداوندا بده یا خود صبوری
❈۱۲۴❈
دگر از خلق دوری ذوق دارم
ازین دوری بخود بس شوق دارم
وگر از خلق دارم من نفوری
ندارم من بایشان دست زوری
❈۱۲۵❈
وگر من ازگنه بسیاردارم
ولیکن عفو تو من یار دارم
کامنت ها