عطار:نور چشم مصطفی و مرتضی شمع جمع انبیاء واولیا
❈۱❈
نور چشم مصطفی و مرتضی
شمع جمع انبیاء واولیا
جمع کرده حسن خلق و حسن ظن
جملهٔ افعال چون نامش حسن
❈۲❈
روی او در گیسوی چون پر زاغ
همچو خورشیدی همه چشم و چراغ
در مروت چون جهان پرپیچ دید
خواست تا جمله ببخشد هیچ دید
❈۳❈
جد وی کز وی دو عالم بود پر
ساختی خود را برای او شتر
در نمازش بر کتف بنشاندی
قرة العین نمازش خواندی
❈۴❈
این چنین عالی اب و جد کان اوست
جملهٔ آفاق ابجد خوان اوست
زهر را با جد خود شد این پسر
قتل را شد آن دگر یک با پدر
❈۵❈
آن لبی کو شیر زهرا خورد باز
مصطفی دادش بدان لب قبله باز
چون توان کردن گذر که زهر را
خون توان کردن جگر این قهر را
❈۶❈
نام خصمش گرچه پرسیدند باز
تن زد و تن کشته در دل داد راز
نوش کرد آن زهر و غمازی نکرد
جان بداد و ترک جان بازی نکرد
❈۷❈
زهر شد زیر وبر افکند از زبر
آن جگر گوشه پیمبر را جگر
لخت لختش از جگر خون اوفتاد
تاکه در خون جانش بیرون اوفتاد
❈۸❈
سرخدید از خون جان صد جای او
هر که شد درخون جانش وای او
کامنت ها