عطار:آن مریدی پیش شیخ نامدار نام حق میگفت بیرون از شمار
❈۱❈
آن مریدی پیش شیخ نامدار
نام حق میگفت بیرون از شمار
شیخ اورا گفت ای بس ناتمام
نیست حق را در حقیقت هیچ نام
❈۲❈
زآنکه هرچش آن تو خوانی آن نه اوست
آن توئی و هرچه دانی آن نه اوست
گر توصد دریا در آشامی بزور
همچو کوهی باش و چون دریا مشور
❈۳❈
تو مباش آخر چنان کز جرعهٔ
ره به پهلو میروی چون رقعهٔ
هفت دریا نوش کن پس در زحیر
ز ارزوی قطرهٔ دیگر بمیر
❈۴❈
تشنهٔ او میر گر تو زندهٔ
خاک این درباش اگر تو بندهٔ
کاسهٔ چندین ملیس ای بوالعجب
چون بخوردی کاسهٔ دیگر طلب
❈۵❈
هرکه آبستن نشد از درد این
او زنی باشد نباشد مرد این
ذرهٔدرد خدا در دل ترا
بهتر از هر دو جهان حاصل ترا
❈۶❈
خلق در هر نوع و هر راهی که مرد
چون همه جاوید آن خواهند برد
من درین پستی درین دردم مقیم
تا همین دردم بود فردا ندیم
❈۷❈
زنده زین دردم بدنیا هر نفس
همدمم در گور این در دست و بس
در قیامت مونسم این درد باد
پیشه من مجلسم این درد باد
❈۸❈
گر بهشتی باشم و گر دوزخی
باد جانم مست این درد ای اخی
هرکرا این درد نیست او مرد نیست
نیست درمان گر ترا این درد نیست
❈۹❈
خالقا بیچارهٔ کوی توام
سرنگون افتاده دل سوی توام
ای جهانی درد همراهم ز تو
درد دیگر وام میخواهم ز تو
❈۱۰❈
رنج برد کوی تو رنجی خوشست
درد تودر قعر جان گنجی خوشست
هرچه میخواهی توانی کرد تو
بیش گردان هر دمم این درد تو
❈۱۱❈
گر نماند درد تو عطار را
او نخواهد کافر و دین دار را
درد توباید که جان میسوزدش
پای بر آتش جهان میسوزدش
❈۱۲❈
درد تو باید دلم را درد تو
لیک نه در خورد من در خورد تو
درد چندانی که داری میفرست
لیک دل را نیز یاری میفرست
❈۱۳❈
دل کجا بی یاریت دردی کشید
کاینچنین دردی نه هر مردی کشید
خالقا تا این سگم در باطنست
راه جانم سوی تو ناایمنست
❈۱۴❈
یا بحکم شرع در کارش فکن
یا بکلی در نمکسارش فکن
از خودی این سگ خودبین بسم
گر نباشم من تو باشی این بسم
❈۱۵❈
تو بسی داری چو من در هر پسی
من ندارم تا ابد جز تو کسی
در میانم چون کشیدی از کنار
در میانم بر کنار از اختیار
❈۱۶❈
در میان راه تنها ماندهام
کس ندارم بی سر وپا ماندهام
ای کس هر بی کسی بس بیکسم
بی کسیم را کسی باشی بسم
❈۱۷❈
گر من بی کس ندارم هیچ کس
همدم من تا ابد یاد تو بس
کامنت ها