عطار:بود روزی حلقهٔ پر اهل فضل هرکسی میکرد حرفی نیز نقل
❈۱❈
بود روزی حلقهٔ پر اهل فضل
هرکسی میکرد حرفی نیز نقل
تا سخن آمد بشعر و شاعری
هرکسی میگفت حرفی سرسری
❈۲❈
مدح و ذم شعر میگفتند باز
شد سخن بر هر دو قوم آنجا دراز
بو محمد ابن خازن پیش رفت
در کمال شعر بیش اندیش رفت
❈۳❈
گفت هم موزون و هم زیباست شعر
در حقیقت احسن الاشیاست شعر
زانکه بر هر چیز کامیزد دروغ
تا ابد آن چیز گردد بی فروغ
❈۴❈
گفت نیکو را کند در حال زشت
ور بود نیکو نکوتر از بهشت
کذب اگر در شعر گردد آشکار
در جوار شعر گردد چون نگار
❈۵❈
آنچه کذب از وی چنین زیبا شود
میسزد گر احسن الاشیا شود
آنچه زیبا میشود ازوی دروغ
صدق او را چون بود یارب فروغ
❈۶❈
چون شنیدند این دلیل اهل هنر
متفق گشتند با او سر بسر
شعر را کردند بهتر چیز نام
کی تواند بود ازین بر تر مقام
❈۷❈
شعر چون در عهد ما بد نام ماند
پختگان رفتند و باقی خام ماند
لاجرم اکنون سخن بی قیمتست
مدح منسوخست وقت حکمتست
❈۸❈
دل ز منسوخ وز ممدوحم گرفت
ظلمت ممدوح در روحم گرفت
تا ابد ممدوح من حکمت بس است
در سر جان من این همت بس است
کامنت ها