عطار:آن امام دین چنین گفتست راست کان چنان قربی که نزدیک خداست
❈۱❈
آن امام دین چنین گفتست راست
کان چنان قربی که نزدیک خداست
اهل لطف و طبع را کس در جهان
آن نیابد آشکارا و نهان
❈۲❈
از زفانها هر سخن بیرون رود
از زفان شاعران موزون رود
آنکه بود او سرور پیغامبران
گفت در زیر زفان شاعران
❈۳❈
هست حق را گنجهای بیشمار
سر آن یک میندانند از هزار
هم قوافی کان خوش و یکسان بود
زان سخن بسیار در قرآن بود
❈۴❈
گر قوافی را رواجی نیستی
بر سر هر خطبه تاجی نیستی
نظم ونثری کان میان امتست
از قوافی آن سخن را حرمتست
❈۵❈
گر پیمبرمی نخواندی شعر راست
پادشا جولاهه گر نبود رواست
چون جهودان ساحرش میخواندند
بت پرستان شاعرش میخواندند
❈۶❈
حق تعالی گفت این بس ظاهرست
کو بحق نه ساحر ونه شاعرست
شاعری در منصب پیغامبری
همچو حجامیست در اسکندری
❈۷❈
آنکه باشد هر دو کونش ارزنی
خوشه چینی چون کند در خرمنی
حق چو گفتش نیست شاعر زان نبود
ورنه او را در سخن تاوان نبود
❈۸❈
بود او هم در عرب هم در عجم
افصح الفصحاء فی کل الامم
شاعران را نطق او خاموش کرد
در لفظش حلقهشان در گوش کرد
❈۹❈
هم فصیحان پیش او الکن شدند
هم ظریفان جهان کودن شدند
باز با جبریل گفت ای محترم
من نیم قاری نبود او لاجرم
❈۱۰❈
هر دو عالم زیر پایش بود خاک
گر نبود او قاری و شاعر چه باک
شعر از طبع آید و پیغامبران
طبع کی دارند همچون دیگران
❈۱۱❈
روح قدسی را طبیعت کی بود
انبیا را جز شریعت کی بود
در سخن آمد بسی و اندکی
گر بسنجی وزن گیرد بیشکی
❈۱۲❈
شعر گفتن همچو زر پختن بود
در عروض آوردنش سختن بود
لیکن آن کس را که زر باشد بسی
کی تواند سختن آن هرگز هر کسی
❈۱۳❈
گر بسنجی زر زر موزون بود
ور بسی باشد ز وزن افزون بود
زر چو در میزان نمیگنجد بسی
پس زر بسیار چون سنجد کسی
❈۱۴❈
زر بسی سختن نه بس کاری بود
چون توان سختن چو بسیاری بود
چون پیمبر خواجه اسرار بود
در خور سرش سخن بسیار بود
❈۱۵❈
چون بسختن در نمیآید زرش
همچنان ناسخته میشد از برش
گر زر سخته دهد مرد کریم
گرچه موزون باشد آن باشد سلیم
❈۱۶❈
چون زر ناسخته او پخته بود
سخت اگر گفتی سخن هم سخته بود
حاتم طی را ترازو کی نکوست
لیک فرش بخل را زوطی نکوست
❈۱۷❈
پادشا را زور بازو بس بود
دست زر پاشش ترازو بس بود
کامنت ها