عطار:چون همی شد غرقه فرعون آن زمان از لژن پر کرد جبریلش دهان
❈۱❈
چون همی شد غرقه فرعون آن زمان
از لژن پر کرد جبریلش دهان
نیمهٔ قول شهادت گفته بود
دردگر نیمه ز عالم رفته بود
❈۲❈
از کرم گفتی که ای روح الامین
گر تمام این قول گفتی آن لعین
چارصد سالش گناه کافری
کردمی محو از کمال قادری
❈۳❈
خالقا گر ز اهل عادت بودهام
باری آخر در شهادت بودهام
پس مرا فرعون نفسی هست نیز
کو ندارد جز شهادت هیچ چیز
❈۴❈
پیش از مرگ این شهادت گفته است
برشهادت خاستست و خفته است
محو گردان کبر و فرعونی او
باز خر جان را ز صد لونی او
❈۵❈
جان چو صیدتست درشستش مده
زیر دست تست از دستش مده
چون به کیلان ازل پیش ازگناه
از گناه آمد گلیم دل سیاه
❈۶❈
من بدست خود سپیدش چون کنم
وز در تو ناامیدش چون کنم
تو توانی کرد موئی را چو قیر
نه ببوی علتی همرنگ شیر
❈۷❈
گر سیاه آمد مرا رنگ گلیم
تو سپیدش کن چو مویم ای کریم
از در خویشم مگردان ناامید
از سر لطفی سیاهی کن سپید
❈۸❈
در ره بیم و امید افتادهام
در سیاه و در سپید افتادهام
هر نفس جرمیم درهم میرسد
وز تو انعامی دمادم میرسد
❈۹❈
هم در این عالم نکو میداریم
هم در آن عالم فرو نگذاریم
گر کنندم ذره ذره عالمی
کی شوم غایب ز درگاهت دمی
❈۱۰❈
تا زفان ازگرمی گفتم بسوخت
گفت چون آتش جهان بر من فروخت
یارب از دست زفانم باز خر
دست برنه وز جهانم باز خر
❈۱۱❈
مستم و بیهوش هشیاریم ده
خفتهام بی خویش بیداریم ده
چوندرآوردی بآسایش رسان
چون ببخشیدی ببخشایش رسان
❈۱۲❈
نفس اگر آلود در آرایشم
تو بقدست پاک کن ز آلایشم
گر ز بی آبی شدم آتش فروز
چون زجودت تشنهام جانم مسوز
❈۱۳❈
ور ز نادانی ببودم تیره هوش
تو ز فضلت با من نادان مکوش
ور بدست خود دریدم پرده باز
تو ز سترت پرده کن بر من فراز
❈۱۴❈
ور بباد جهل دادم روزگار
تو زعفوت در پذیر و درگذار
ور شکستم شیشه چون طفلی اسیر
تو زلطفت برچو من طفلی مگیر
❈۱۵❈
چون شکستم شیشه و روغن بریخت
از تو جز در تو نمیدانم گریخت
پای تا سر زاریم چه رگ چه پوست
همچو چنگی زانکه میداری تودوست
❈۱۶❈
گر کنی در پای قهرت مضطرم
صد نثار لطف ریزی بر سرم
ور بتیغ عدل مجروحم کنی
فضل خود را مرهم روحم کنی
❈۱۷❈
ور شکافی ز انتقامم سینه باز
صد در مهرم کنی زان کینه باز
خوف اگر یک عقبه بنمائی مرا
از رجا صد عقده بگشائی مرا
❈۱۸❈
گرچه بنمائیم بخل و خشم من
جودت آری و رضادر چشم من
از عذاب خویش اگر بیمم دهی
درس زاری زود تعلیمم دهی
❈۱۹❈
ور رهی تاریک پیش آری مرا
صد چراغ از لطف خویش آری مرا
گر تو سر در بحر پرشورم دهی
آشنا آموزی و زورم دهی
❈۲۰❈
در کشی با صد جهان جرمم ز راه
تا دهم از ننگ خود باتو پناه
گرچه جنبش از من آرام از تو است
گر ز من گامی است صد گام از تو است
❈۲۱❈
گرچه هست از بخششت آسایشی
هیچ بخشس نیست چون بخشایشی
ای وفا بر تو جفا بر من مگیر
وی عطا بر تو خطا بر من مگیر
❈۲۲❈
گر نخواهد خواست عذرم هیچکس
عذر خواه جرم من عفو تو بس
بود عین عفو تو عاصی طلب
عرصهٔ عصیان گرفتم زین سبب
❈۲۳❈
چون بستاریت دیدم کارساز
هم بدست خود دریدم پرده باز
رحمتت را تشنه دیدم آب خواه
آب روی خویش بردم از گناه
❈۲۴❈
چون ترا محیی مطلق دیدهام
خویشتن کشتن محقق دیدهام
چشم بر صد بحر حب افکندهام
لاجرم خود را جنب افکندهام
❈۲۵❈
تو معزی و دلیل آوردهام
خویش را پیشت ذلیل آوردهام
گشتم از دریای فضلت باخبر
آمدم دستی تهی تشنه جگر
❈۲۶❈
دیدهام آب حیاتت عالمی
می بمیرم ز آرزوی شبنمی
میکنم طوفان جود تو طلب
میرسم از خشک سالی خشک لب
❈۲۷❈
از کمان حکم و تقدیری که رفت
جان هدف سازم بهر تیری که رفت
من بیک تیر آیم از صد جان برون
گر بدست خود کنی پیکان برون
❈۲۸❈
چون همه دانی چه میگویم ترا
چون تو درجانی چه میجویم ترا
زانچه گفتم چون شدم بیخویش از آن
هرچه گویم بیش از آنی بیش از آن
❈۲۹❈
خالقا آن دم که دم ماند دوم
همدمی میباید از لطف توم
چون درآید وقت آن وقت ای کریم
تو مرا قوت ده آن وقت ای عظیم
❈۳۰❈
تادر آن وقت از جهان جانستان
خویشتن را میفشانم جاودان
گردرآید یک نسیم از سوی تو
پای کوبان جان دهم درکوی تو
❈۳۱❈
یک دمم باتو در آن دم می تمام
ای همه توآن دمم ده والسلام
کامنت ها