عطار:پیش ذوالقرنین شد مردی دژم سیم خواست از شاه عالم یک درم
❈۱❈
پیش ذوالقرنین شد مردی دژم
سیم خواست از شاه عالم یک درم
شاه کان بشنود گفت ای بی خبر
از چو من شاهی که خواهد این قدر
❈۲❈
گفت پس شهری ده و گنجی مرا
تا براید کار بی رنجی مرا
گفت چندینی بشاه چین دهند
تو که باشی تا ترا چندین دهند
❈۳❈
سالک سرگشته چون اینجا رسید
رخت همت هرچه بد اینجا کشید
روی از پس رفتنش ممکن نبود
ور ز پس میرفت دل ساکن نبود
❈۴❈
ره بپیشان بردنش امکان نداشت
زانکه هیچ این ره سروپایان نداشت
دید عالم عالم از خون موج زن
گاه عرش و گاه گردون موج زن
❈۵❈
صد هزاران عالم پر شور بود
جای زاری بد نه جای زور بود
لاجرم انبان زاری برگرفت
در بدر بی زور زاری درگرفت
❈۶❈
خویشتن را رسته دید اول ز بند
لاجرم بر شد برین دود بلند
پر شد از پندار وسودا در گرفت
زان بدین زودی ز بالا درگرفت
❈۷❈
اول آغازی نهاد از جبرئیل
صدقه میجست او چو ابناء السبیل
در بدر میرفت تا پایان کار
بشنو اکنون قصه از پیشان کار
کامنت ها