عطار:آنچه فرض دین نسل آدمست نعت صدر وبدر هر دو عالمست
❈۱❈
آنچه فرض دین نسل آدمست
نعت صدر وبدر هر دو عالمست
آفتاب عالم دین پروران
خواجهٔ فرمان ده پیغامبران
❈۲❈
پیشوای انبیا و مرسلین
مقتدای اولین و آخرین
صادق القول زمین و آسمان
صد جهان در یک جهان پاک ازجهان
❈۳❈
مرجع خلق و امام کائنات
فعل او هم حجت و هم معجزات
گوهر دریای تقوی ذات او
تا ابدداعی حق دعوات او
❈۴❈
پایمرد هر دو عالم آمده
دستگیر نسل آدم آمده
عقل کل جزوی ز عکس جان او
کل شده هر جزو از ایمان او
❈۵❈
نوبت منشور او ادنی زده
لانبی بعدی این طغرازده
طفل راهش آدم پیر آمده
سوی شرعش از پی شیر آمده
❈۶❈
جلوه کرده آفتاب روی او
آسمان صد سجده برده سوی او
نقطهٔ و نوباوهٔ کونین اوست
قدوه و اعجوبهٔ ثقلین اوست
❈۷❈
آنکه در صورت بمعنی عالمیست
زافرینش آفرینش هر دمیست
هشت جنت جرعهٔ از جام او
هر دوعالم از دومیم نام او
❈۸❈
نیست عالم را مگر یک میم قسم
پس محمد را دومیم آمد ز اسم
لاجرم یک عالم از یک میم اوست
وان دوم عالم ز دیگر نیم اوست
❈۹❈
خواجهٔ اولاد عالم اوست بس
شمع جمع هر دو عالم اوست بس
قطب اصل او بود پیدا و نهان
سر از آن بر کرد از ناف جهان
❈۱۰❈
او نبی السیف از آن بی حیف بود
کو علی دین کحدالسیف بود
او نبی بود ازدرون واز برون
قال نحن الاخرون السابقون
❈۱۱❈
حجتش کنت نبیاً از درونست
دعوتش مهر رسالت از برونست
مایه بخش هر دوعالم نور اوست
بر جهان و جان مقدم نور اوست
❈۱۲❈
پرتو هر دو جهان عکس دلش
شش درهفت آسمان یک منزلش
آنکه از دو ثلث دین اعزاز یافت
سوزن از نورش بشب در بازیافت
❈۱۳❈
چیست والشمس آفتاب روی او
چیست واللیل آیت گیسوی او
نوش داروی همه دلها ازوست
حل وعقد کل مشکلها ازوست
❈۱۴❈
هرکجا شق شد زمین مشکلات
گشت طالع آفتاب کائنات
چون زمین راشق بود اول بدو
مشکل پوشیده گردد حل بدو
❈۱۵❈
قطب عرش و فرشو کرسی اوست بس
چون گذشت از حق چه پرسی اوست بس
بی صبا گل کی برآید از قبا
او گل غیبست منصور از صبا
❈۱۶❈
ز ابتدا تا انتها در کار بود
از قدم تا فرق در اسرار بود
ز ملینی باخدیجه زابتداش
کلمینی یا حمیرا ز انتهاش
❈۱۷❈
چون بیفزود او نبوت را جمال
جان ماضی کرد از استقبال حال
کار جسمش دق عظمی بود بس
جانش ازواشتد شوقی زد نفس
❈۱۸❈
سینهٔ او را برای فتح باب
طشت آورد آفتاب و کوثر آب
جان پاکش تا ابد ز آب حیات
دست شست از جمله کون وکاینات
❈۱۹❈
تا که طشت از سینه او دور شد
طشت چرخ از عکس او پرنور شد
تا که شد نعل براق او هلال
هر سر ماهی شود نو از کمال
❈۲۰❈
آفتاب از خوان او یک گرده بود
گرچه از حد بیش گرمی کرده بود
بود کیوان هندو چوبک زنش
زنگی شب از قمر طبلک زنش
❈۲۱❈
زهره دایم خاک روبی بردرش
مشتری اقضی القضاة لشکرش
هم ز کین مریخ دشمن سوز او
هم عطارد طفل نو آموز او
❈۲۲❈
در بر لطفش که جان عالمیست
آب حیوان قطره و کوثر نیست
در بر خلقش که خلق آنست و بس
حله فردوس خلقانست و بس
❈۲۳❈
در بر جودش متاع خشک و تر
یک جوآرد وزن اما خشک تر
در بر علمش بدست کبریا
هم ملایک خوشه چین هم انبیا
❈۲۴❈
در بر حلمش که کوه ساکنست
در زمین صد لرزهٔ ناایمنست
چون زغیب الغیب سر از سر بتافت
نور را همرنگ خود کرد آنچه یافت
❈۲۵❈
یوسف صدیق را بر روی زد
خیمه خوبیش سو تا سوی زد
حلق داود از خوشی پرجوش کرد
خلق را از حلق او مدهوش کرد
❈۲۶❈
بر کف موسی زد و پیدا نمود
تا همه عالم ید بیضا نمود
سایه آنگه بر دم عیسی فکند
شور ازو در جملهٔدنیا فکند
❈۲۷❈
چون محمد اصل پیشان اوفتاد
آن او کافتاد بر جان اوفتاد
از دو عالم لاجرم در پیش بود
وین عجب تر جان او درویش بود
❈۲۸❈
جان چو آن حق بد آن او نبود
جز بدرویشی نشان او نبود
پادشاهی بود احمد از احد
ملک او الفقر فخری تا ابد
❈۲۹❈
آفرینش را چو مقصود اوست بس
او بود جاوید حق را دوست بس
در همه آفاق پیغامبر نبود
تا یکی پیغامبرش هم بر نبود
❈۳۰❈
لیک ختم جملهٔ پیغامبران
بود مستغنی نه همچون دیگران
تا بود چون مصطفی پیغامبری
چون بود در سایه او دیگری
❈۳۱❈
در فروع آفتاب خاوری
چون کند آخر چراغی رهبری
نه پیمبر گفت اگر اکنون کلیم
زنده بودی پیروم بودی مقیم
❈۳۲❈
عیسی مریم که شد بر آسمان
پس روی او کند آخر زمان
هندو او شد مسیح نامدار
زان مبشر نام کردش کردگار
❈۳۳❈
بعد ازو پیغامبری امکان نداشت
پیش ازو کس بیش ازو ایمان نداشت
یافت اندر عهد او ایمان کمال
نیست برتر ازکمال الا زوال
❈۳۴❈
چون بحد ممکن خویش آمد او
لاجرم از انبیا پیش آمد او
بشنو از قرآن مشو بیهوده گم
حجت الیوم اکملت لکم
❈۳۵❈
هیچ امت این شرف هرگز نیافت
هیچ پیغامبر دگر این عز نیافت
اختلاف امت آمد رحمتش
خود چگویم ز اتفاق امتش
کامنت ها