عطار:چون پیمبر آمد از معراج باز عایشه گفتش که ای دریای راز
❈۱❈
چون پیمبر آمد از معراج باز
عایشه گفتش که ای دریای راز
راز بشنودی بگوش جان زحق
با دل من در میان نه یک سبق
❈۲❈
گفت حق گفت ای نبی از حرمتت
گر بود یک دوزخی از امتت
دارم آن یک دوزخی را دوستر
از بهشتی صد ز یک امت دگر
❈۳❈
گر مرا در امتی خط میدهی
با گناهم از کرم خط مینهی
مینگویم کز کسی بیشم شمر
از شمار امت خویشم شمر
❈۴❈
چون برات و قدر دو شب زان تست
پس دو روز عید دو مهمان تست
گر براتی میدهی از آتشم
میرسد از قدر تو عیدی خوشم
❈۵❈
گر مرا کسریست در معنی دین
جبر کسر من کن ای کسری دین
چون شکستم جبر من دایم بود
کسر را دانی که جر لازم بود
❈۶❈
بود طوفان شفاعت پیش تو
آمدم با قحط طاعت پیش تو
بر در تو کم بضاعت آمدم
برامید یک شفاعت آمدم
❈۷❈
تا ز دریای شفاعت یک دمی
بر لب خشگم چکانی شبنمی
زان شفاعت چون شود نومید کس
مشفع اندر آخرت هستی تو بس
❈۸❈
نیست گر بر خویشتن رحمت مرا
رحمتت بس ای ولی نعمت مرا
ای وجودت رحمت خلق آمدست
درنگر جانم که بر حلق آمدست
❈۹❈
خلعتش ز ایمان روز افزون فرست
آنگهش از حلق من بیرون فرست
دست آن داری که جان را جان کنی
درد دل را تا ابد درمان کنی
❈۱۰❈
گر رفیق جان کنی ایمان پاک
جانب نازد تن بیاساید بخاک
در بن چاه لحد ای شمع دین
میبسم یک موی تو حبل المتین
❈۱۱❈
من بدان موی از زحیر آیم برون
همچو موئی از خمیر آیم برون
چون کنم یاد از گناه خویشتن
ذکر دیوان سیاه خویشتن
❈۱۲❈
شرم میدارم کز آن یاد آورم
دل از آن خجلت بفریاد آورم
چند خواهم بود مست خویشتن
داد میخواهم ز دست خویشتن
❈۱۳❈
بس بود در پیش چون تو پادشاه
خامشی جان من فریاد خواه
آتش تشویر من تادیده شد
آب رویم از جگر بادیده شد
❈۱۴❈
نقد من قلبیست درویش از همه
توبکم بر گیر ای بیش از همه
کار من از یک نظر گردان تمام
زانکه کار تست کردن والسلام
کامنت ها