عطار:آنکه خاک پای او عیوق بود خواجهٔ هر دو جهان فاروق بود
❈۱❈
آنکه خاک پای او عیوق بود
خواجهٔ هر دو جهان فاروق بود
عارفی در امر معروف آمده
واقفی اما نه موقوف آمده
❈۲❈
حق تعالی جمله دادش داده بود
لاجرم حق آنچه دادش داد بود
عین دلش خلق را عین الحیات
عین نامش حل عقد مشکلات
❈۳❈
این خطاب آن که حق کردی خطاب
بر زفان روشن ترش از آفتاب
چون زفان حق زفان او رواست
دیدهٔ حق نیز آن او رواست
❈۴❈
چون زفان و دیدهٔ زین سان بود
قصهٔ یاساریه آسان بود
گر سخن چون وحی خواهی قول اوست
دیو گشته لال از لاحول اوست
❈۵❈
سایهٔ ذاتش چنان سر تیز بود
کز نهیبش دیو را پرهیز بود
سایه کز بالای او چستی گرفت
با همه دیوان بهم کستی گرفت
❈۶❈
سایهٔ دین آفتاب رای اوست
سایه باری چست بر بالای اوست
هفده فرض آورده در پیش خدای
در درون هفده من دلقی بجای
❈۷❈
مال و ملکش بود دلق و درهٔ
زان نمیترسید از کس ذرهٔ
خشت میزد او و قیصر دل دو نیم
دور ازو بر سنگ میزد سر ز بیم
❈۸❈
شب نخفت از بیم او یک شهریار
او همه شب پاسبانی داشت کار
زو شکسته دل جهانی صف شکن
کرده اوسقایی هر بیوه زن
❈۹❈
گر نکردی عمر بر فرمان گذر
عمر را عمره زدی زود از عمر
تا بزد بولؤلؤش زخمی چو برق
لؤلؤ خوشاب در خون کرد غرق
❈۱۰❈
روشنائی از جهان در پرده شد
کان چراغ هشت جنت مرده شد
نی نمرد او زنده جاوید گشت
گر چراغی بود صد خورشید گشت
❈۱۱❈
او چراغی بود نور روشنش
از درستی و درشتی روغنش
کامنت ها