عطار:چون بخوانی این غزل با او بگوی انتظارت میکشم زوتر بپوی
❈۱❈
چون بخوانی این غزل با او بگوی
انتظارت میکشم زوتر بپوی
تا بخواهم عذر تو یکبارگی
زانکه از ما دیدهٔ آوارگی
❈۲❈
هیچ اندیشه مکن از دشمنان
زانکه دارم بیعدد من دوستان
چون بدانند دوستان احوالهات
رحمت آرند بر تو و آمالهات
❈۳❈
بوستان و گلستان آن تواست
بعد از این جان من و جان تو است
باغبان را من کنم دلخوش ز تو
گرچه در دل دارد او آتش ز تو
❈۴❈
روز وشب در مجلسم باشی مقیم
نزد من باشی مرا باشی ندیم
آنچه میگویم برو باوی رسان
گو مترس از ناکسان و از کسان
❈۵❈
کرد یک یک آن حکایتهای راز
از برای خاطر آن دل نواز
چون صبا را دید بلبل پیش رفت
مست عشق آمد دلش از خویش رفت
❈۶❈
دست بوسی کرد وز جان ناله کرد
دیده را چون ابر پر از ژاله کرد
گفت نه برگردنم منت بسی
زانکه از من میکشی زحمت بسی
❈۷❈
باز رستی از نگار سنگدل
دلبر هر جائیی پیمان گسل
کامنت ها