عطار:پیش از آن دم کاید ازمحبوب ذوق قمری آمد با دل مدروح و شوق
❈۱❈
پیش از آن دم کاید ازمحبوب ذوق
قمری آمد با دل مدروح و شوق
گفت از گل غیبت بسیار او
داشت صد انواع درد کار او
❈۲❈
کرد غمّازی بلبل هر زمان
جان و دل در باخته بلبل روان
گفت ای بلبل ز من این پند گوش
کن تلطف باش در هجران خموش
❈۳❈
کین زمان در خدمتش دیدم محن
گلستان از بوی آن مشک ختن
عشق میبازد بر وی مرد وزن
او گشاده روی خندانت چو من
❈۴❈
هر که بوی آن گل نو برشنید
خویش را از عشق او رسوا بدید
که جمال خویش کرده آشکار
گفته اندر مدح خود بیتی سه چار
❈۵❈
ز آن همی ترسم که در دستان فتد
در میان جملهٔ مستان فتد
زآنکه میآیند مردم میروند
هر یکی رنگی و بوئی میبرند
❈۶❈
هر زمان با هر کسی دارد نظر
از رموز عشق کی دارد خبر
سخت بیدردست از عشاق او
کی بود در راه حق مشتاق او
کامنت ها