عطار:ای چون من صد بنده و چاکر ترا تا بکی باشم چنین غم خور ترا
❈۱❈
ای چون من صد بنده و چاکر ترا
تا بکی باشم چنین غم خور ترا
من چنین دور از وصال روی تو
باغبان شب تا سحر در بر ترا
❈۲❈
ای مسلمان بر من مسکین ببخش
تا نگوید هیچکس کافر ترا
رحمتی کن بر من بی پا و سر
تا ببازم جان و دل برسر ترا
❈۳❈
خون ما برخاک میریزی مریز
تا نگیرد داور محشر ترا
آه از آن مشاطه کو نقش تو بست
با زر و زرینه و زیور ترا
❈۴❈
حال من تا تو نبینی ای صنم
کی به پیغامی شود باور ترا
بر صبا چون کرد املا این غزل
گفت دارم عشق رویش از ازل
❈۵❈
این غزل را هم بگوش او رسان
در نهانی تا بدانند ناکسان
کاین پریشان حال را بر جان ببخش
دردمند عشق را درمان ببخش
❈۶❈
تا ببازم جان خود را در غمت
کی بدارم دست من از دامنت
چون شنید این نکتهها بر گفت باز
نزد گل آمد به هنگام نیاز
❈۷❈
چون میان گلستان شد صبحگاه
گل شکفته بود همچو روی ماه
چون بیامد پیش روی گل رسید
مرحبائی کرد چون گل را بدید
❈۸❈
گل بدو گفت ای صبا امشب مرا
در چمن تنها رها کردی چرا
گشت معلوم صبا آن گفتنش
تا ندانند دشمنان در سفتنش
❈۹❈
حال را میگفت با گل سر بسر
گشته از عشق رخش از خود بدر
نازها میکرد گل در انجمن
چاک کرده هر زمانی پیرهن
❈۱۰❈
بلبل شوریده گفتا زینهار
گر مجالی باشدت پیش نگار
این غزل را پیش آندلبر بخوان
رخش دانش اندرین معنی بران
❈۱۱❈
باز گل اندیشهٔ بسیار کرد
عاقبت غم بر دل خود یار کرد
کامنت ها