عطار:مهترین هر دو عالم مصطفاست انبیاء و اولیا را رهنماست
❈۱❈
مهترین هر دو عالم مصطفاست
انبیاء و اولیا را رهنماست
خواجه ثقلین و سلطان جهان
ذرّهٔ از نور او کون و مکان
❈۲❈
بهترین ومهترین جزو و کل
مهدی اسلام و هادی سبل
سایه حق رحمة للعالمین
نور شرعش در مکان و در مکین
❈۳❈
جبرئیل از دست او شد خرقه پوش
راه بینانش شده حلقه بگوش
نور او مقصود موجودات بود
ذات او چون معطی هر ذات بود
❈۴❈
از تمام انبیا مقصود اوست
بود موجودات را موجود اوست
عرش و کرسی قبله گاه کوی اوست
هر دو عالم آفتاب روی اوست
❈۵❈
سایه او بر زمین هرگز نتافت
هر دو عالم همچو او دیگر نیافت
چرخ سرگردان شرع او شدست
دایماً گردان برای او شدست
❈۶❈
هیچ پیغمبر ندید این سروری
دعوت کل امم را رهبری
ای ورای جسم و جوهر جای تو
هر دوعالم هست خاک پای تو
❈۷❈
موسی از عشق تو شد بر کوه طور
از کمال عشق تو در غرق نور
من رانی ذات خود را دیده باز
هم ز خود گفته ز خود بشنیده راز
❈۸❈
بیت اسرایش شب معراج بود
جبرئیل اندر میان محتاج بود
یک شبی در تاخت جبریل امین
خازن حق پیک ربّ العالمین
❈۹❈
گفت ای ختم همه پیغامبران
سوی حق امشب تو هستی میهمان
در گذر زین خاکدان تنگ نای
زانکه میخواند ترا امشب خدای
❈۱۰❈
یک براق ازنور حق آورده بود
در میان صد هزاران پرده بود
روی او بر شکل روی آدمی
در ملاحت وز جلادت آن دمی
❈۱۱❈
زیور کرّوبیان بسته ورا
از دو عالم جای او بد ماورا
گفت امشب آن شبست ای بحر دین
تا شود عین عیان عین یقین
❈۱۲❈
از زمین و از زمان پرواز کن
دیدهٔ اسرار معنی باز کن
صد جهان پر فرشته حاضراند
انبیا استاده در ره ناظراند
❈۱۳❈
غلغلی افتاده در کون و مکان
زانکه اینجا میرسد صدر جهان
هشت جنّت در گشاده در رهت
برتر از عرش آمده منزلگهت
❈۱۴❈
حور و رضوان با طبقهای نثار
از برای تو ستاده بیقرار
آسمانها جمله در بگشادهاند
هرچه هست از بهر تو بنهادهاند
❈۱۵❈
یک زمان در سوی آن حضرت خرام
تا شود کار همه عالم تمام
بر براق شاه برگشت او سوار
زود بیرون راند از پنج و چهار
❈۱۶❈
در زمانی از مکان بگذشته بود
تا رسید آنجا که آنجایی نبود
هرچه پیش آمد ورا از کاینات
میگذشت ومحو میکرد از صفات
❈۱۷❈
تا بنزد آدم پیر آمد او
گفت ای آدم رموز سر بگو
گفت ای آدم دل و جان در پناه
آدم بیچاره را از حق بخواه
❈۱۸❈
بعد از آن مر نوح را تصدیق گفت
از کمال شوق او تحقیق گفت
موسی عمران ز شوق استاده بود
غرقه گشته در تجلّی مینمود
❈۱۹❈
گفت امشب مر مرا از حق بخواه
امّت تو گشتم ای پشت و پناه
دید ایوب ستم کش را بزار
ایستاده تن ضعیف و سوگوار
❈۲۰❈
گفت ای درد مرا گشته دوا
چشم امید منی جانم ترا
از بلای عشق جانم وارهان
امشب آور راز کلی در میان
❈۲۱❈
بعد از آن دیدش سلیمان خدیو
باز رسته از تمام مکر دیو
گفت ای سالار جمله انبیا
بس بود خود دیدن رویت مرا
❈۲۲❈
بعد از آن در پیش ابراهیم شد
گرچه جدّش بود هم تسلیم شد
گفت ای فرزند امشب مرتراست
از خداوند جهان شد کار راست
❈۲۳❈
بعد از آن در نزد عیسی در رسید
صورت و معنی او پر نور دید
گفت زنهار ای رسول بحر و بر
تانیندازی تو هر سویی نظر
❈۲۴❈
امشب این مسکین ز حق درخواست کن
کار خلق و انبیا را راست کن
گر بهر چیزی فرود آیی براه
کی توانی خورد جام ازدست شاه
❈۲۵❈
چون صفات راه را بگذاشت او
هیچ چیزی درنظر نگذاشت او
پرتو نور تجلّی شد پدید
در زمان شد میم احمد ناپدید
❈۲۶❈
تا نظر بر احمد رهبر فکند
برقع از روی حقیقی برفکند
ثمّ وجه اللّه ناگه شد عیان
لال میگردد ز شرح این زبان
❈۲۷❈
در میان آن فنا دید او بقا
در میان بد ابتداو انتها
در میان آن فنا صد گونه راز
گفته با او سرّها هر گونه باز
❈۲۸❈
در میان آن فنا صد گونه نور
شعله میزد در دلش اندر حضور
گفت با او سی هزار و شصت هزار
جمله از اسرار سرّش بی شمار
❈۲۹❈
سی هزار اسرار گفتا این مگوی
سی هزار دیگرش گفتا بگوی
بر علی کن سی دیگر آشکار
خود درین اسرار ما را پاس دار
❈۳۰❈
پس محمد چون وصال دوست دید
هر کمالی را که آن اوست دید
گفت یا رب امّتم آزاد کن
جمله رادر حشر تو دل شاد کن
❈۳۱❈
گفت بخشیدم تمام امتت
بلکه جمله از کمال حرمتت
چون محمد باز جای خود رسید
هر دوعالم در درون خویش دید
❈۳۲❈
محو گشته فانی مطلق شده
در جهان عشق مستغرق شده
سی هزار اسرار از سرّ کلام
در میان آورد از بهر نظام
❈۳۳❈
سی هزار اسرار با حیدر بگفت
باز حیدر شد بچاه اندر نهفت
با ابوبکر و عمر و هم راز گفت
آن همه تمکین و با اعزاز گفت
❈۳۴❈
خویش را کل دید و کل را خویش دید
همچنان کز پس بدید از پیش دید
یاوران مصطفی یکسان بدند
دوستدار خاندان از جان شدند
❈۳۵❈
گر ابوبکرست صدیق آمدست
پای تا سر عین تحقیق آمدست
گر عمر یک درّه دارشرع بود
دائماً در زهد و شوق و ورع بود
❈۳۶❈
بود صاحب شرع عثمان از حیا
از دو دختر کار ساز مصطفی
یک زمان بی خواندن قرآن نبود
سر آن دریافت تا قربان ببود
❈۳۷❈
صاحب زوج بتولی مرتضاست
بر یقین او پیشوای اولیاست
در دل او بود مکنونات غیب
زان برآوردی ید بیضا ز جیب
❈۳۸❈
راز خود با هیچکس هرگز نگفت
در شبانروزی یکی ساعت نخفت
موج میزد در دلش دریای راز
بود او سر حقیقت بی مجاز
❈۳۹❈
گر نه او بودی نبودی ماه و خور
گرنه او بودی نبودی بحر و بر
گرنه او بوی کجا دریافتی
جوهر عطار کی دریافتی
❈۴۰❈
گر نه او بودی نبودی و اصلی
کار ما بودی همه بی حاصلی
گفته است او لو کشف را از یقین
یک زمان بی خویشتن حق را ببین
❈۴۱❈
در جوانمردی چو او دیگر نبود
همچو او در ملک یک صفدر نبود
گرنه او بودی درین ره پایدار
کی شدی مر دین احمد آشکار
❈۴۲❈
چون صحابه غرق توحید آمدند
نه چو تو پیرو بتقلید آمدند
جان خود ایثار کردند از نخست
تا باول بود آخرشان درست
❈۴۳❈
صد هزاران آفرین بر جانشان
پاک باشد تا ابد دیوانشان
سالک آن باشد که در یاران او
دوست دارد مر وفاداران او
❈۴۴❈
نور چشم مصطفی و مرتضی
کشتهٔ زهر و شهید کربلا
میوه باغ نبوّت برقرار
عرش اعظم را مریشان گوشوار
❈۴۵❈
آن یکی در زهر کرده جان نثار
این یکی در خاک و خون افتاده زار
جان خود ایثار کردند از یقین
در گذشتند از مکان و از مکین
❈۴۶❈
یا رب این سر را تو میدانی و بس
خستگان عشق را فریاد رس
کامنت ها