عطار:برگذشت و پرده دیگر بدید گشت پیدا درد چشم او پدید
❈۱❈
برگذشت و پرده دیگر بدید
گشت پیدا درد چشم او پدید
پردهٔ بس بی نهایت بی حجاب
پردهٔ کانرا نباشد خود حساب
❈۲❈
بود خرگاهی ز نور آن را طناب
از طناب او جهان پر آفتاب
خرگه نوری که پرنور آمدست
لیک گه نزدیک و گه دور آمدست
❈۳❈
هر دم از نورش نظر بگداختی
بار دیگر نور هم بر ساختی
نور آن پرده عجب چون روح بود
نه کسی هرگز ز کس آن را شنود
❈۴❈
کرد زان نور معظّم نورها
داده جلوه زان میان طنبورها
جملگی در روشنی او شده
کام نور از کام کامش بستده
❈۵❈
کرد از استاد اودیگر سؤال
گفت ای استاد دیگر گوی حال
راز این نور دگر تو باز گوی
با من مسکین دگر این راز گوی
❈۶❈
گفت استادش که این خرمن گه است
روشنی راه را این در رهست
روشنی پرده زین نور آمدست
گر نداند عقل معذور آمدست
❈۷❈
بگذر از این نور و بگذار و برو
نور او بر او تو بسپار و برو
نور نور از نور این آمد پدید
از گمان اینجا یقین آمد پدید
❈۸❈
برگذشت و شد بسوی پرده باز
تا چه بیند بار دیگر پرده باز
میگذشت و راه را در مینوشت
هرچه پیش آمد از آنجا میگذشت
❈۹❈
راز پرده مرو را حاصل نشد
رنج برد او و در آن واصل نشد
میگذشت او تا بپیری در رسید
روی آن مرد دگر در راه دید
❈۱۰❈
دید پیری روی او مانند نور
دختری در پیش و گشته با حضور
بود پیری صاحب رأی و خرد
بر همه دانا و واقف از خرد
❈۱۱❈
آنچه او را از کتب حاصل شده
بر کمال عشق او واصل شده
سالها در خواندن او بیقرار
با همه در کار لیکن بردبار
❈۱۲❈
سالها دانست اسرار مرا
خوش همی خندید پیر نیک را
رفت پیش پیر پس کردش سلام
تا که پیرش کرد آنجا احترام
❈۱۳❈
پیش پیر آمد بلب خاموش شد
در صفای پیر او مدهوش شد
پیر گفتش این رموز و راز ما
کرده آهنگ یقین از جابجا
❈۱۴❈
از چه مدهوش آمدی نزدیک من
پیش آی اکنون تو در ره یک ز من
پخته باش و اندرین پرده مترس
گرچه هستی راه گم کرده مترس
❈۱۵❈
پرده رازست و استادان زمن
کرده هر یک بر صفت بشنو ز من
گرچه ترسان گشتهٔ زین پرده تو
زود باشد تا شوی گم کرده تو
❈۱۶❈
خود مکن گم لیک پرده گم بکن
هرچه بینی بشنو از من این سخن
میگذر میبین و میرو پیشتر
زانکه این راهیست بیش از بیشتر
❈۱۷❈
بنگر و بگذر بپرس از اوستاد
کاین همه اسرار ما را او نهاد
چون ترا استاد زین آگه کند
هر چه بینی با تو آن همره کند
❈۱۸❈
گفت ای پیر نکو رأی لطیف
باز ده ما را جوابی تو ظریف
من ندانستم درین ره این چنین
کز کجا گردد ترا این سر یقین
❈۱۹❈
این چه دفتر باشد و این از چه چیز
هست رمز این رموزت ای عزیز
رمز حال خود بگو با ما تو باز
تا ببینم رمز تو بازاز نیاز
❈۲۰❈
گفت ای پرسنده حال من بدان
بگذر و بگذار ما را زین جهان
راز من هرگز کجا داند کسی
راز من استاد داند بی شکی
❈۲۱❈
گر تو خواهی مرد راز و راز دان
رو ز استاد این حقیقت باز دان
کامنت ها