عطار:معرفت حاصل کن ای جان پدر تا بیابی از خدای خود خبر
❈۱❈
معرفت حاصل کن ای جان پدر
تا بیابی از خدای خود خبر
هر که عارف شد خدای خویش را
در فنا بیند بقای خویش را
❈۲❈
هر که او عارف نشد او زنده نیست
قرب حق را لایق و ارزنده نیست
هر که او را معرفت حاصل نشد
هیچ با مقصود خود واصل نشد
❈۳❈
نفس خود را چون شناسی با هوا
حق تعالی را بدانی با عطا
عارف آن باشد که باشد حق شناس
هر که عارف نیست نبود جنس ناس
❈۴❈
هست عارف را بدل مهر و وفا
کار عارف جمله باشد با صفا
هر که او را معرفت بخشد خدای
غیر حق را در دل او نیست جای
❈۵❈
نزد عارف نیست دنیا را خطر
بلکه بر خود نیستاش هرگز نظر
معرفت فانی شدن در وی بود
هر که فانی نیست عارف کی بود
❈۶❈
عارف از دنیا و عقبی فارغست
زانچه باشد غیر مولی فارغست
همت عارف لقای حق بود
زانکه در خود فانی مطلق بود
❈۷❈
با چه ماند این جهان گویم جواب
آنکه بیند آدمی چیزی بخواب
چون شود از خواب بیدار ای عزیز
حاصل خواب نباشد هیچ چیز
❈۸❈
همچنین چون زندهٔ افتاد و مرد
هیچ چیزی ازجهان با خود نبرد
هر کرا بودست کردار نکو
در ره عقبی بود همراه او
❈۹❈
این جهان را چون زنی دان خوب روی
خویشتن آراید اندر چشم شوی
مرد را میپرورد اندر کنار
مکر و شیوه مینماید بی شمار
❈۱۰❈
چون بباید خفته شویش ناگهان
بی گمان سازد هلاکش آن زمان
بر تو بادا ای عزیز پر هنر
کز چنین مکاره باشی بر حذر
کامنت ها