عطار:بود در بغداد مردی با خبر زینجهان وزانجهان رفته بدر
❈۱❈
بود در بغداد مردی با خبر
زینجهان وزانجهان رفته بدر
از هوای نفس خود وارسته بود
او کمر در عشق یزدان بسته بود
❈۲❈
چار تکبیری زده بر کائنات
وارهیده ازحیات و از ممات
شش جهت را او بدر انداخته
پنج و شش را در ره حق باخته
❈۳❈
او شراب وصل حق نوشیده بود
سر اسرار نهان پوشیده بود
عاشقی بود او بغایت معتبر
از وجود خود شده کلی بدر
❈۴❈
والهی مجنون بدو مردانه بود
گه به گورستان و گه ویرانه بود
نام او بهلول بود آن مرد درد
بود از عشق خدا آزاد و فرد
❈۵❈
سالکی آمد به پیش آن فقیر
گفت ای در عشق حق گشته منیر
رمزکی از عشق با ما بازگوی
در زمعنی برگشا و راز گوی
❈۶❈
جوهر عشق ازتو گر پیدا شود
هر دو عالم در دلت یکتا شود
گفت ای سالک بگویم با تو راست
جوهر عشق از همه دنیا جداست
❈۷❈
پیش تو نه شک بماند نه یقین
بگذری از کفر و از اسلام و دین
آن زمان تو عشق را لایق شوی
عشق حق را واقف و سابق شوی
❈۸❈
گر ترا از عشق خود باشد خبر
مرتدی باشی در این ره بی‌بصر
آنچنان خواهم که کلی گم شوی
گر ز نسل آدمی مردم شوی
❈۹❈
همچنان باید بسوزی بیخبر
ذرهٔ در تو نماند خیر و شر
این سخن را از سر دردی شنو
تا نمانی در قیامت در گرو
❈۱۰❈
این سخن از جان ودل میکن قبول
تا شود فردا شفیع تو رسول
این سخن ازعالم تحقیق دان
نه ز فال خواجه و تقلید دان
❈۱۱❈
این سخن راه سلوک است و یقین
تا شود علم الیقین عین الیقین
این سخن از حال آمد ای جوان
نه ز قال و قیل آمد این بیان
❈۱۲❈
این سخن از بهر مردان خداست
نه برای نفس و کوران هواست
این نه شرع است و نه آیات ای پسر
این همه الهام از دل شد خبر
کامنت ها