عطار:این چنین رفتند مردان راه دین رهروان حق به پیش حق یقین
❈۱❈
این چنین رفتند مردان راه دین
رهروان حق به پیش حق یقین
شیرمردان مرکب خود رانده‌اند
اندر این ره چون خسان کی مانده‌اند
❈۲❈
مرد عشقی گر تو تن در راه کن
ور نه بنشین دست و تن کوتاه کن
شیرمردی باید این راه شگرف
تاکند غواصی این بحر ژرف
❈۳❈
نیست کار بددلان این کار عشق
این کسی داند که هست آگاه عشق
کار پیرانست و مردان یقین
درگذشتن هم ز کفر و هم ز دین
❈۴❈
من در این اندیشه بودم سالها
زان سبب معلوم کردم حال‌ها
هیچکس زین ره نشانی وانداد
آنکه او دادست خط برجان نهاد
❈۵❈
هیچکس از حال خود واقف نیند
جمله سرگردان این دنیا درند
ای دریغا عمر رفت و وصل نه
وی دریغا فرع رفت و اصل نه
❈۶❈
ای دریغا در خودی وامانده‌ام
لاجرم در این بلا در مانده‌ام
ای دریغا نفس شومم ره نبرد
وز حریم وصل جانان برنخورد
❈۷❈
ای دریغا خرقه و سجاده‌ها
سنتی مانده به ما این دردها
ای دریغا رنگشان و حالشان
کاین زمان بگرفته‌اند این ناکسان
❈۸❈
ای دریغا صحبت مردان مرد
خود ندیدیم و بمردیم ما به درد
ای دریغا شاهبازان و شهان
هر یکی در راه دین صدر جهان
❈۹❈
ای دریغا پیشوایان یقین
راه رفتند و بماندیم و چنین
ای دریغا عارفان با صفا
رفتن ایشان ما بماندیم از قفا
❈۱۰❈
ایدریغا صوفیان با صفا
رفتن ایشان و بماندیم از جفا
ای دریغا سالکان راه بین
راه رفتند و نبد ما را یقین
❈۱۱❈
ای دریغا عاشقان با ادب
محو در تجرید و مائیم خشک لب
ای دریغا زاهدان با نیاز
جمله در راهند و ما افتاده باز
❈۱۲❈
ای دریغا عالمان با عمل
شد یقینشان حاصل ما در خلل
ای دریغا رهروان لامکان
جمله در سیرند و مادر خاکدان
❈۱۳❈
ای دریغا راه تحقیق و عیان
عارفان دیدند و ما نادیدگان
ای دریغا نفس ما در معصیت
خو بکرد است و ندید او معرفت
❈۱۴❈
گر تو نفس خویش را فرمانبری
صدهزاران تیر از خذلان خوری
هر صفت کز نفس می‌آید پدید
اندر آن عالم بتو خواهد رسید
❈۱۵❈
ور ترا علم و عمل باشد صفت
باز بینی اندر آن جا معرفت
ور دراینجا باشدت وحدت صفات
اندر آنجا پیشت آید نور ذات
❈۱۶❈
ور در اینجا جهل و نادانی بود
اندر آن عالم پشیمانی بود
ور در این عالم بود کبر ونفاق
اندر آن عالم شوی عاصی و عاق
❈۱۷❈
ور در این عالم بود از بخل و کین
اندرآن عالم شوی خار و حزین
ور ترا اینجا بود زرق و فریب
اندر آن عالم بمانی در حجیب
❈۱۸❈
آتش دوزخ حجاب راه دان
این سخن را از دل آگاه دان
هر که اینجا او زوصل یار ماند
تو یقین میدان که اندر نار ماند
❈۱۹❈
هرکه او اینجا رخ جانان ندید
باشد آنجا کور و حیران و پلید
هرکه اینجا از وجود خود نمود
اندر آنجا آتش سوزان ربود
❈۲۰❈
هرکه او خود را فنای کل نساخت
اندر آنجا او بقای کل نیافت
کامنت ها