عطار:ای برادر غیر حق خود نیست کس اهل معنی را همین یک حرف بس
❈۱❈
ای برادر غیر حق خود نیست کس
اهل معنی را همین یک حرف بس
گر تو غیر حق به بینی درجهان
بر تو روشن گردد اسرار نهان
❈۲❈
گر تو اندر راه یک بینی شوی
از وجود خویشتن فانی شوی
آن رزمان ز اسرار حق یا بیخبر
خودشوی از جسم وجان کلی بدر
❈۳❈
عقل از این گفتن چه سودا میکند
عشق هر دم خانه یغما میکند
پیراین راهت یقین تو عشق دان
تا رسی اندر مقام لامکان
❈۴❈
عقل را بگذار در راه ای پسر
تا نمانی اندر این ره کور و کر
عقل شیطان را براه آوردنست
زان سبب در راه او سر تافتن است
❈۵❈
عقل و شیطان گفت ما زادیم بهم
عقل و شیطان فکر روحانی بهم
حق تعالی گفت ای ملعون راه
از طریق عشق بیرونی ز راه
❈۶❈
آدم معنی ندیدی ای لعین
روح پاکست رحمة للعالمین
او من است و من ویم ای بیخبر
لاجرم نادیده گشتی کور و کر
❈۷❈
گر ترا دیده بدی در راه ما
آدم ما را بدیدی همچو ما
چون ندیدی آدم ما را یقین
نام تو کردند ابلیس لعین
❈۸❈
ای برادر در کمال خویش باش
در ره توحید حق بیکیش باش
بگذر از کیش ونفاق وکفر و دین
تا رسی در قرب رب العالمین
❈۹❈
این نه راه تست ای طفل نژند
راه شیرانست و مرد هوشمند
زاد این ره نیستی میدان یقین
شک بسوزان و ببر از کفر و دین
❈۱۰❈
خودپرستان اندر این ره گمرهند
از طریق نیستی آگه نیند
نفس ایشان رد راه عشق شد
عارفان را راه پیش از عشق شد
❈۱۱❈
عقل را بگزین ونفسک را بسوز
نفس تاریکت بگردد همچو روز
نفس را بت دان و بت را برشکن
تا رسی در بارگاه ذوالمنن
❈۱۲❈
نفس را اینجا حجاب راه دان
این سخن را از دل آگاه دان
هر که اندر بند نفس خویش ماند
از ره حق همچو کافر کیش ماند
❈۱۳❈
این نه تقلید است نه راه هوا
راه تحقیقست و راه مصطفی
راه احمد بود توحید ای پسر
از ره توحید حق شد باخبر
❈۱۴❈
در ره توحید جان ایثار کرد
دیده با دیدار حق دیدار کرد
د رجلال حق جمال حق بدید
در صفاتش ذات خود را حق بدید
❈۱۵❈
اندر این ره کاملی باید شگرف
تا کند غواصی این بحر ژرف
صدهزاران طالب اینجا سرنهاد
تا که یک کس اندر این ره پا نهاد
❈۱۶❈
صدهزاران خلق حیران ماندهاند
اندر این ره زار و گریان ماندهاند
صدهزاران عارفان درگفتگو
اندر این ره لوح دل در شستشو
❈۱۷❈
عاشقانه آتشی زن در دو کون
تا رهی از نقشهای لون لون
نقشها را جمله در آتش بسوز
بعد از آن شمع وصالت برفروز
❈۱۸❈
چون نماند نقشها اندر میان
آن زمان نقاش را بینی عیان
بازگویم سر اسرار نهان
ای برادر نقش را نقاش دان
❈۱۹❈
چون ترا باشد کمال دین حق
خویش را هرگز نبینی جز بحق
چون ترا معلوم گردد آن عیان
غیر حق هرگز نبینی در میان
❈۲۰❈
هرچه بینی آن تو باشی بیشکی
چه صداست و چه هزار و چه یکی
جمله اجزای تواند ای بیخبر
ذات کلی این جهان را سر بسر
❈۲۱❈
عرش و فرش و لوح و کرسی و قلم
از توشان شد علم در عالم عَلَم
نور تو از هر دو عالم برتر است
این جهان و آن جهان را برتر است
❈۲۲❈
گر شود چشمت بنور خویش باز
قدسیان پایت ببوسند از نیاز
جوهر تو جملهٔ کروبیان
چون بدیدند سجده کردند آن زمان
❈۲۳❈
جهد کن تا جوهرت آید به چنگ
تا رهی از گیر ودار و صلح و جنگ
جوهر جان در هوس گم کردهای
با هوای نفس خود خو کردهای
❈۲۴❈
دادهای بر باد عمر جاودان
یک زمان آگه نهای از سرّ جان
گر شوی آگه ز جان خویشتن
ترک گیری این حدیث ما و من
❈۲۵❈
جمله را یک رنگ بین مرد خدا
تا نبینی غیر او راتو جدا
دو مبین ذاتش تو ای مرد ولی
تا نباشی در مقام احولی
❈۲۶❈
گر تو راه عشق را مایل شوی
یک ره و یک قبله و یک دل شوی
ننگری از هیچ سوای مرد کار
دائماً از عشق باشی بیقرار
❈۲۷❈
عشق جانان جوهر جان آمده است
زان سبب از خلق پنهان آمده است
هست پیدا لیک پنهان از شما
کی شود خفاش را تاب ضیاء
❈۲۸❈
این جهان و آن جهان با هم ببین
بگذر از راه گمان میبین یقین
عشق باعشاق بین آمیخته
روح اندر خاک دان آویخته
❈۲۹❈
چندگویم ای پسر در من نگر
تا ببینی خویش را در خود مگر
گفت پیغمبر که ما اخوان شدیم
همدگر را آینه از جان شدیم
❈۳۰❈
جسم واحد خواند ما را آن زمان
انبیا و اولیا را این زمان
وانمود او سر اسرار عدم
آوریده درمعنی از قدم
❈۳۱❈
سر حق را وانمود از لطف حق
آورید از بحر معنی این سبق
راه را بنموده آن بحر صفا
تا شود عارف به حق خیرالورا
❈۳۲❈
عارفان زین معرفت دریافتند
سالکان مرکب در این ره تاختند
طالبان در جستجوی او بدند
عالمان در گفتگوی او شدند
❈۳۳❈
زاهدان یک شمه از او یافتند
سالها با سوختن در ساختند
عاشقان دیدند روی او عیان
دستها شستند در ساعت ز جان
❈۳۴❈
راه بر علم محمد(ص) آمد است
اسم او محمود و احمد آمد است
راه از وی جو اگر تو رهروی
تا نمانی در بلای کجروی
❈۳۵❈
گر به فقرت نیست فخری چون رسول
هست راهت کفر و دینت بیاصول
گر ز دنیا ور ز عقبی نگذری
در ره احمد تو هم کور و کری
❈۳۶❈
راه راه اوست هم دنیا ودین
سر حقست رحمة للعالمین
هر که از راه محمد راه یافت
سر حق را از دل آگاه یافت
❈۳۷❈
احمدآنجا بد احد ای مرد کار
سر حق را با تو کردم آشکار
میم را بر دار احمد شد احد
فهم کن تحقیق الله الصمد
❈۳۸❈
هست این اسرار از جای دگر
سر این را کی شناسد کور و کر
کور را خود از رخ زیبا چه سود
گرچه داند لذت آواز عود
❈۳۹❈
کور و کر از راه عقبی ماندهاند
روز و شب در بند دنیا ماندهاند
راه بینا عین توحید آمد است
منزلش تجرید و تفرید آمد است
❈۴۰❈
بگذر از هستی خود یکبارگی
تا زوصلش برخوری یکبارگی
خودپرستی راه شیطان آمد است
بت شکستن راه یزدان آمد است
❈۴۱❈
بت شکن در راه حق ای مرد کار
تا نباشی در قیامت شرمسار
گر ز خود نتوانی این بت را شکست
کی بیاری راه وصلت را به دست
کامنت ها