عطار:در خبر دیدم که یحیی دائماً بود درخوف خدا او قائماً
❈۱❈
در خبر دیدم که یحیی دائماً
بود درخوف خدا او قائماً
روز و شب در گریه و زاری بد او
دائماً در ساز هشیاری بد او
❈۲❈
از میانخلق بیرون رفته بود
بر سر که پارهٔ بنشسته بود
دائماً در خوف بودی آن امام
بر سر کوهش بدی دائم مقام
❈۳❈
ناگهی عیسی رسید آنجا ز راه
دید یحیی را میان سوز و آه
آه میکرد و بزاری میگریست
هر زمان از خوف حق چون مرده زیست
❈۴❈
گفت عیسی رحمت حق را ببین
چند گرئی ای نبی راه بین
گفت یحیی که تو قهرش را نگر
چند باشی ایمن ای صاحب نظر
❈۵❈
عیسیش گفتا که رحمت سابق است
حق تعالی گفت این خود واقف است
گفت یحیی گر بیاید جبرئیل
این زمان گوید مرا از این دلیل
❈۶❈
نه رجادانم نه خوف از این نشان
بگذر از خوف و نگردر بینشان
کامنت ها