عطار:بود درویشی مسافر ای غلام سال و مه اندر سفر بودی مدام
❈۱❈
بود درویشی مسافر ای غلام
سال و مه اندر سفر بودی مدام
بارها در راه مکه رفته بود
بس ریاضتهای مشکل کرده بود
❈۲❈
عرصهٔ عالم همه گردیده بود
خاک مردان را زیارت کرده بود
عمر خود را در سفر بگذاشته
بهرهٔ خود از سفر نایافته
❈۳❈
دائماً میکرد در عالم طواف
رفته بود آن مرد تا دامان قاف
آبله میکرد هر دم پای او
یک دمی ننشسته بر یکجای او
❈۴❈
همچنین میرفت اندر ره مدام
تا رسید اندر خراسان والسلام
در خراسان بود مردی نامدار
شیخ عالم بوسعید آن مرد کار
❈۵❈
در کرامات و مقامات عیان
بود آن مرد خدای خورده دان
در شریعت پیشوای عالمان
در طریقت رهنمای صوفیان
❈۶❈
در حقیقت واصل برحق بد او
دائماً در شرع مستغرق بد او
نام او مشهور بود اندر جهان
سالکان را مرشدی بود از عیان
❈۷❈
آن مسافر آمد از ره پیش شیخ
آبله بر پا فتاده همچو میخ
شیخ گفتش ای جوان خوبروی
آبله گر بر دلت باشد بگوی
❈۸❈
در جلیس آ همچو مردان ای فقیر
تا ز اسرار نهان گردی خبیر
در جلیس آ ای فقیر نور بین
صد هزاران عالم پرنور بین
❈۹❈
در جلیس آ و ببین جان جهان
سر سبحانی شود هر دم عیان
در جلیس آ و نشین با دادگر
شاد بنشین و مرو تو در بدر
❈۱۰❈
در جلیس آ و جمال حق ببین
در جلیس آ و جلال حق ببین
در جلیس آ و خدا را یاد گیر
در جلیس آ و خدا را یاد گیر
کامنت ها