عطار:ای برادر حکمت حق گوش دار تا شوی از هر دو عالم مرد کار
❈۱❈
ای برادر حکمت حق گوش دار
تا شوی از هر دو عالم مرد کار
دست لطف حق چو آدم آفرید
از برای سر عشقش پرورید
❈۲❈
چل صباح او آن گلش تخمیر کرد
بعد از آنش برکشید و میر کرد
پس بفرمودش بفوق تخت باش
سر وحدت یاب عالی بخت باش
❈۳❈
بعد از آن فرمود ای افلاکیان
سجده آرید پیش آدم این زمان
سر نهادن جملگی در پیش او
سرکشیده آن لعین از کیش او
❈۴❈
حق تعالی گفت ای ملعون راه
تو چرا سر میکشی از پیش شاه
ز آدم معنی تو آگه نیستی
سخت مغروری که در ره نیستی
❈۵❈
ای لعین گنجی است آدم در صور
تو چه دانی زانکه هستی بیخبر
تا که تو سر میکشی از راه دین
لعنت ما بر تو بادا ای لعین
❈۶❈
آن زمان آدم نشسته در بهشت
بود با روحانیان درباغ و کشت
صدهزاران حور هر دو در برش
صدهزاران نور هر دم بر سرش
❈۷❈
صد هزاران لطف حق دریافته
صد هزاران حله در بر یافته
صدهزاران عز و شادی و طرب
نه در آنجا رنج دید و نه تعب
❈۸❈
سلسبیل و زنجبیل و می روان
شیر و شهد و میوههای جاودان
جمله از لطف خداآدم بدید
هر زمانی گفته اوهل من مزید
❈۹❈
حق تعالی خواست تا اسرار را
فاش گردانید سر خود ترا
آدم از جنت برون آوردهاند
صدهزاران سر حق آوردهاند
❈۱۰❈
صورت ابلیس را تلبیس دان
وسوسه کرده به آدم هر زمان
آدم معنی توئی ای بیخبر
سر ببین و سر بدان ای راهبر
❈۱۱❈
نفس شوم تست ابلیس لعین
سر کشیده او ز روح نازنین
روح را فرمان نبرده است آن فضول
لاجرم ابلیس نام و بوالفضول
❈۱۲❈
بازگو تو سر اسرار جنان
از چه آمد آدم اندر خاکدان
بود گنجی بینهایت در عدم
رو نمود آن جایگه او دم به دم
❈۱۳❈
گاه آنجا آدم و حوا شده
شیثوار اندر جهان شیدا شده
نوح گشته در جهان سال هزار
دعوت حق کرده هر دم آشکار
❈۱۴❈
باز ابراهیم بوده درجهان
بت شکسته پیش حق هر دم عیان
باز اسماعیل همچون جان شده
در ره حق هر زمان قربان شده
❈۱۵❈
باز یعقوب نبی بوده بدرد
بوده در عشق خدا آزاد و فرد
باز یوسف بوده اندر مصر جان
پادشاهی کرده در عالم عیان
❈۱۶❈
باز موسی آمده در بر و آب
کرده او فرعون را مات و خراب
باز داود نبی بوده یقین
در تضرع پیش رب العالمین
❈۱۷❈
باز آمد چون سلیمان در جهان
تخت را بر باد کرده خوش روان
باز ذکریا شده اندر درخت
اره کرده زان درختش لخت لخت
❈۱۸❈
باز یحیی آمده اندر یقین
سر فدا کرده برای راه دین
باز عیسی آمده از سرحق
صدهزاران خلق را داده سبق
❈۱۹❈
باز احمد آمده از لامکان
صد هزاران نور او اندر جهان
باز احمد آمده از عشق کل
عاشقان جمله از او یابند مل
❈۲۰❈
باز احمد آمده از عشق نور
خلق عالم یافته از وی حضور
باز آمد مرتضی با صد بیان
از برای طالبان و عارفان
❈۲۱❈
باز حیدر آمده باصد کمال
آفتاب شرع و نور ذوالجلال
از حسین وز حسن تو راز بین
صدهزاران سر حق را باز بین
❈۲۲❈
باز آمد با یزید اندر مزید
هر زمان گفته زجان هل من مزید
باز آمد آن جنید سر فراز
با دلی پردرد و جان بینیاز
❈۲۳❈
باز منصور آمده ز اسرار عشق
از ره عشق آمده بر دار عشق
صدهزار اعمای صرف از دشمنان
آمدند از جهل و کوری آن زمان
❈۲۴❈
جمله کوران قصد آن عین الیقین
در عداوت گشته آن منصور بین
کی توانم جمله را تکرار کرد
عشق ناگه در دل من کار کرد
❈۲۵❈
گر بگویم صدهزاران خود یکی است
مرد حق را اندر این ره کی شکی است
آدم از جنت برون آمد چو جان
تا جمال دوست را بیند عیان
❈۲۶❈
آدم معنی جمال دوست دان
هرچه حیوانی بود آن پوست دان
کامنت ها