عیوقی:بر ورقه آمد هم از بامداد بگفت ای همه دانش و دین وداد
❈۱❈
بر ورقه آمد هم از بامداد
بگفت ای همه دانش و دین وداد
برین گونه من دید نتوانمت
بکوشم مگر شاد گردانمت
❈۲❈
شوم دل به پرخاش [و] جنگ آورم
مگر سوزیانی به چنگ آورم
اگر نام خویش از جهان کم کنم
ویا من ترا شاد و خرم کنم
❈۳❈
اگر داری این شغل از من دریغ
دل خویشتن را بدرم به تیغ
فرو ماند ورقه ز گفتار اوی
سبک بنده رفت از پس کار اوی
❈۴❈
خداوند او ورقهٔ تیر مهر
غلام دگر داشت آزاده چهر
خردمند و با عقل و فهم و تمیز
به نزدیک ورقه چو دیده عزیز
❈۵❈
شده بود آن بنده سوی سفر
که آرد مگر جامه و سیم و زر
برآمد برین کار بر یک دو ماه
کی آن بندهٔ ورقه آمد ز راه
❈۶❈
دل ورقه بد جفت تیمار و غم
کی نه با درم بود با بنت عم
نه گلشاه را مانده بدهوش و رای
نه با ورقه بد جان و دلبر بجای
❈۷❈
بدین حال هر دو همی سوختند
به دل برهمی آتش افروختند
شده نامشان در عرب داستان
بغمشان شده بخت همداستان
❈۸❈
چنان گشت گلشاه را روی و موی
کزو گشت گیتی پر از گفت و گوی
برافتاد بر هر دلی بند اوی
خلایق شدند آرزومند اوی
❈۹❈
شده رسته با جانها مهر اوی
بپیوست با دیدها چهر اوی
بسی کس ورا به زنی خواستند
همی دل به مهرش بیاراستند
❈۱۰❈
بزرگان و گردن کشان عرب
که بودند با مال و جاه و طرب
ابا خواسته پیش کردند دست
چو با مهر گلشاهشان دل ببست
❈۱۱❈
همه جملگی عرضه کردند مال
که از مال نیکو توان کرد حال
نجیبان که پیکر و باد پای
ستوران مه نعل رزم آزمای
❈۱۲❈
ضیاع و عقار و غلام و خدم
ز عقد یواقیت و زر و درم
همه عرضه کردند بروی همه
ز زر بدرها و ز برگ و رمه
❈۱۳❈
بدان تا مگر یار گلشه شوند
سزاوار آن دل گسل مه شوند
چو در گوش ورقه خبر در رسید
رسولان و خواهندگان را بدید
❈۱۴❈
ز تیمار دل در برش گشت خون
همی آمد از راه دیده برون
شده شخصش از مهر آن مهر جوی
ز ناله چو نای وز مویه چو موی
❈۱۵❈
ز بس کز غم یار اندیشه کرد
گل لعل او زرگری پیشه کرد
کامنت ها