ازرقی هروی:همایون جشن عید و ماه آذر خجسته باد بر شاه مظفر
❈۱❈
همایون جشن عید و ماه آذر
خجسته باد بر شاه مظفر
امیر انشاه بن قاورد جغری
جمال دین و دین را پشت و یاور
❈۲❈
خداوندی ، کجا کوته نماید
بپیش خطی او خط محور
اگر خورشید بودی دست رادش
شدی جرم زمین یاقوت احمر
❈۳❈
زمین باران جودش گر بیابد
بجای سبزه روید از زمین زر
بدربند بجستان آنچه او کرد
مثالی کرده بد حیدر بخیبر
❈۴❈
حنا و کوهۀ زین داشت شش ماه
بجای خوابگه بالین و بستر
درین شش مه زمانی برنیاسود
ز دار و گیر پیلان معسکر
❈۵❈
بگرد اندر همی شد مهر پنهان
بخون اندر همی زد چرخ چنبر
ز بانگ کوس غران چشم کودک
همی احوال شد اندر رحم مادر
❈۶❈
زبیم جان همی تن کرد پنهان
چو دراج از پس صید غضنفر
زمین دریای موج افکن شد از خون
درو کشتی سوار و کشته لنگر
❈۷❈
اجل بازو زنان هرسو همی شد
بخون اندر ، چو مرد آشناور
جهانی دیده بر خسرو نهاده
بتیر و نیزه از دیوار و از در
❈۸❈
ز شه برجی قضا را چرخ داری
ملک را یافت در میدان برابر
ز خون شمشیر هندی در کفش لعل
ز خوی خفتان رومی بر تنش تر
❈۹❈
چو آتش چرخ را بر کرد و بشتافت
کز آتش بیند آن پاداش و کیفر
بزد بر بازوی بر گستوان دار
خدنگی راست رو ، بر گستوان در
❈۱۰❈
ز زخم تیر تا پای خداوند
بدستی مانده بد ، یا نیز کمتر
بدیگر سو از آن سان تیز بگذشت
که از تیزی نیالودش بخون پر
❈۱۱❈
ملک چون سرو و گل نازان و خندان
نشاطی باد پایی خواست دیگر
ملایک بر هوا آواز دادند
ز شادی وز شگفت : الله اکبر
❈۱۲❈
ز فر ایزد و آثار دولت
نشانی باشد این واضح ، نه مضمر
دو پیکر بود : اسب و مرد جنگی
بسوزانی و تیزی برق و صرصر
❈۱۳❈
بزخم اندر چه داند تیر بی جان
تفاوت کردن از پیکر بپیکر؟
در افسر در مکنون کی شناسد
که افسر چیست یا دارای افسر ؟
❈۱۴❈
بگیتی ز آب و آتش تیزتر نیست
دو جان او بار سلطان ستمگر
سیاوش را و خسرو را نیازرد
چو فر ایزدی بود آب و آذر
❈۱۵❈
تهور گر نه بد بودی ز شاهان
نه جوشن داردی در کین ، نه مغفر
چه باید مغقر از آهن مر او را
که یزدان داده باشد مغفر از فر ؟
❈۱۶❈
ایا شاهی ، که شخصت را بیار است
بعقل و حلم یزدان گرو گر
فزون شد دولتت ، تا باز گشتی
ز جنگ سکزیان دیو منظر
❈۱۷❈
تو ان بردن هنوز از جای جنگت
دریده زهرۀ سکزی بزنبر
از اکنون تا پسین روزی ز گیتی
بر آن خاک ار فرود آید کبوتر
❈۱۸❈
ز بس آغار خون ، گردانه چیند
تبر خون رویدش در حلق و ژاغر
چنان کردی که در ایوان شاهان
بجای جنگهای رستم زر
❈۱۹❈
ازین پس مرترا برزین نگارند
تن تنها دریده قلب لشکر
بعون زال و رخش و پر سیمرغ
ز یک تن کرد رستم پاک کشور
❈۲۰❈
تو تنها با سپاهی گر بکوشی
چو قوم عاد بر بالی اشقر
چنانشان باز گردانی ، که از بیم
بردار سبق جوید از برادر
❈۲۱❈
ترا سیمرغ و تیر گز نباید
نه رخش جادو و زال فسونگر
زمردی و جگر نگذاشت باقی
مصور بر تو ، ای زیبا مصور
❈۲۲❈
شجاعت هدیه ای باشد خدایی
یلان را ، در دماغ و دل مستر
کسی رادرجهان ضامن نگیرد
بشخص فربه و بالای سنگر
❈۲۳❈
بپیش شیر لاغر پیل فربه
چنان باشد که کوهی پیش یک ذر
ولیکن گاه کوشش بردارند
دوال از پیل فربه شیر لاغر
❈۲۴❈
الا ای نامور شاهی ، که هستی
ز شاهان در هر انواعی مخیر
ز سهم افزای کاری باز گشتی
که آن نادیده ، کس را نیست باور
❈۲۵❈
ز حرص کین برون نا کرده خفتان
ز خون دشمنان ناشسته خنجر
ز خون خوردن دلت ناسیر ، لیکن
ز خون در خنجرت سیراب گوهر
❈۲۶❈
ز خفتان معصفر بند بگشای
ز ساقی باده ای بستان ، معصفر
بجای جوشن اندر پوش قاقم
بجای نیزه بر کف گیر ساغر
❈۲۷❈
قدح بر کف نه و عبهر بینبوی
بر افروز آتشی چون چشم عبهر
اگر بستان آزاری بیفسرد
ز آذر بوستانی کن در آذر
❈۲۸❈
درختان رز اکنون ، تانه بس دیر
یکایک زرد کرده سبز چادر
برین گردون دریا چهر از میغ
بپیوندد سماریهای عنبر
❈۲۹❈
سماریهای عنبر چون گران شد
فرو بارد ز عنبر عقد گوهر
وزان باریدن گوهر بنیسان
بخندد باغ و بر بالا صنوبر
❈۳۰❈
ایا شاهی ، که از نظم مدیحت
نگردد سیر طبع نظم گستر
مرا از نظم در خاطر عروسیست
که ازنام تو خواهد نقش وزیور
❈۳۱❈
بقای ذکر مردم نظم عالیست
که دارد پای با ارکان و اختر
بسا کاشعار من در مدحت تو
بخواهد گشتن از دفتر بدفتر
❈۳۲❈
الا تا هر درختی نیست طوبی
الا تا هر غدیری نیست کوثر
چو کوثر عمر وعیشت باد شیرین
چو طوبی شاخ بختت باد پر بر
کامنت ها