ازرقی هروی:بفرخی و سعادت بخواه جام شراب که باز باغ برید از پرند سبز ثیاب
❈۱❈
بفرخی و سعادت بخواه جام شراب
که باز باغ برید از پرند سبز ثیاب
ز رنگ میغ و ز برگ شکوفه پنداری
زمین حواصل پوشید و آسمان سنجاب
❈۲❈
بشاخ سوسن نازک قریب شد قمری
ز برگ گلبن چابک غریب گشت غراب
چو دست مردم غواص دست باد صبا
بباغ روشن گوهر دهد ز تیره سحاب
❈۳❈
سکندرست صبا ، کز بیان تاریکی
به حد روشنی آورد گوهر نایاب
چو تر شود گل باغ از گلاب دیدۀ ابر
گل شکفته برون آرد از پرند نقاب
❈۴❈
اگر گلاب زگل ساختند نیست عجب
عجب تر آنکه همی باغ گل کند ز گلاب
بهاری ابر سیه فام تند و پیچنده
به مار افعی ماند دهان پر آتش و آب
❈۵❈
اگر زمرد صحرا نه نور داد بدو
زدیده ابر چرا بر زمین فشاند مذاب ؟
شگفت نیستکه از برف لاله ساخت زمین
که هست لاله چو شنگرف و برف چون سیماب
❈۶❈
گمان بریکه زگل ارغوان خجالت یافت
بجای خوی زمسامش برون دمید شراب
به رنگ عنبر نا بست شاخ او بدرست
اگر شدست شرابش ببوی عنبر ناب
❈۷❈
به قوت گل و سبزی زمین باغ اکنون
چو بخت خواجه عمید آمدست روشن و شاب
ابوالحسن علی بن محمد ، آنکه بدوست
بلند نعمت و بخت و ستوده حشمت و آب
❈۸❈
خدایگانی ، آزاده ای ، که سیرت او
تمام ذات صیانت شدست و عین صواب
گر آب ابر بگیرد صدف بنام عدوش
خسک کند بگلودر چو لؤلؤ خوشاب
❈۹❈
و گر عدوی وی اندر دو چشم شیر شود
دو دست مرگ در آید بچشم شیر چو خواب
ورا سجود برد نور جان افلاطون
بدان گهی که برد دست سوی کلک و کتاب
❈۱۰❈
هزار عنصری آید کهین خیالی او
ز روی علم عروض و قوافی و القاب
ایا عمیدی کاعدای تو چشید ستند
ز تیغ مرگ سیاست ، زلفظ بخت عتاب
❈۱۱❈
شعاع دیده آن کیمیای زر گردد
کجا خیال کف تو ببیند اندر خواب
بدست و طبع تو عین سخا و همت را
سبب نهاد ، تو گویی ، مسبب الاسباب
❈۱۲❈
همی سخا و فعال ترا بلفظ فصیح
مدیح خواند نا بسته نطفه در اصلاب
ستارۀ عدوی تو زسهم و هیبت تو
گداز گیرد و او را لقب نهند شهاب
❈۱۳❈
تو آن کسی که زبهر گزافه بخشیدن
زرسم خلق همی کم کنی رسوم حساب
مخالف تو ترا با خود ار قیاس کند
همی بقوت دریا نهد بخار سراب
❈۱۴❈
مگر نداند کاندر فلک همی سازد
زخاک سم ستور تو مشتری محراب
تو گر بهمت خود چرخ را پیام دهی
زبان سعد دهد مر ترا ز چرخ جواب
❈۱۵❈
گزافه داند با دولت تو کوشیدن
گزافه نیست بریدن ز ران شیر کباب
خدا یگانا ، جان رهی و طبع رهی
ز خلق عالم دارد به مدحت تو شتاب
❈۱۶❈
شگفت نیست که چاکر عروس مدح ترا
به زیور سخن آراستست در هر باب
نه بنده کرد ، که تأثیر مدحتت کردست
که در معانی و لفظش خرد کند اعجاب
❈۱۷❈
مدیح خویش تو گویی ، نه من همی گویم
ز ما نیاید جز سیرت ذوی الالباب
اثر فلک کند ، ار نه کجا پدید آید
تمامی فلک از خط زیج و اسطرلاب
❈۱۸❈
ز راستی مدیح تو طبع مادح تو
بحاصل آرد یک بیت و صد هزار ثواب
همیشه تا ندرد پشه پشت و یال هزبر
همیشه تا نکند صعوه پر و بال عقاب
❈۱۹❈
هزار سال بمان در مراد خویش رهین
موافقان بنعیم و مخالفان بعذاب
کامنت ها