ازرقی هروی:بوقت صبح یکی نامه ای نوشت بهار بدست ابر بسوی صبای عنبر بار
❈۱❈
بوقت صبح یکی نامه ای نوشت بهار
بدست ابر بسوی صبای عنبر بار
شگفت و خوب یکی نامه ای ، که هر حرفی
ازو شگفتی و خوبی همی نمود هزار
❈۲❈
بجای حرف سطر در بیاض او شنگرف
بجای نظم سخن در سواد او زنگار
که ما بشرط امارت بباغ نامزدیم
بحکم جنبش دریای صاعقه کردار
❈۳❈
بره شتاب نکردیم ، از آنکه نتوان ساخت
بساز اندک سامان لشکر بسیار
چو ما کرانۀ چتر سیه برافروزیم
بر آسمان کبود از میان دریا بار
❈۴❈
خدنگ بارد ابر از مدار جوشن پوش
ز دامن زره زنگیان تیغ گزار
ز آب روشن سازیم بسد رنگین
ز خاک تیره برآریم لؤلؤ شهوار
❈۵❈
ز شاخ بسد در لؤلؤ اوریم صور
ز عقد لؤلؤ در بسد افگنیم نگار
ز عقد لؤلؤ طاوس بر کند شهپر
ز شاخ بسد طوطی برون زند منقار
❈۶❈
بباغ جامۀ تستر بود به از تستر
براغ مشک تتاری بود به از تاتار
ازین بدایع چندان که در توان گنجد
من آن خویش بیارم ، تو آن خویش بیار
❈۷❈
ستاره بار و زمرد فشان و گر خواهی
ستاره ساز ز شاخ و زمرد آر ز بار
ستاره ای که زمه وقت نور دارد ننگ
ز مردی که ز درگاه فخر دارد عار
❈۸❈
زنیل و مشک بپیوند درع داودی
ز در و مینا بنمای تیغ گوهر دار
بدرع مشکین از هیچ خصم مستان زخم
بتیغ مینا با هیچ کس مکن پیکار
کامنت ها