ازرقی هروی:ای دست منت تو بمن بنده در دراز درگاه تو ز حادثه من بنده را جواز
❈۱❈
ای دست منت تو بمن بنده در دراز
درگاه تو ز حادثه من بنده را جواز
درهای رنج بسته بمن بر سخای تو
بر من در سرای تو بیگاه و گاه باز
❈۲❈
صد کس نیازمند من و من بجاه تو
در خدمت تو از همه آفاق بی نیاز
امروز بی تو خیره و سرگشته مانده ام
جان در میان آتش و دل در دهان گاز
❈۳❈
از غبن روزگار پر از آب هر دو چشم
اندر ستاره دوخته شبهای دیر یاز
گر دانمی که جای تو اندر هری کجاست
زان سو بطبع خوش کنمی روی در نماز
❈۴❈
دردا بکام خویش ، نه در پایگاه خویش
پوشیده مهره باخت بداندیش مهره باز
اندر جهان که دیدو که دانست کین چنین
جغد حقیر غدر کند با سپید باز؟
❈۵❈
کار جهان خدای جهان این چنین نهاد
نفع از پی گزند و نشیب از پی فراز
گر کار چند روز بر آشفت اندکی
نیکو شود ببخت خداوندگار باز
❈۶❈
در ناز و در نیاز چه باید نشاط و غم ؟
چون پایدار نیست بمابر نیاز و ناز
ای مهتری که سیرت و افعال خوب تست
بر جامۀ بزرگی و آزادگی تراز
❈۷❈
زودا که باز یابم و بینم بکام خویش
آن عیش روح پرور و آن بخت کارساز
بی دیدن تو رسته نگردد بهیچ روی
جان من از تفکر و شخص من از گداز
❈۸❈
چون اعتقاد بنده شناسی ، خود این بسست
ابرام گشت بی حد و گفتار شد دراز
کامنت ها