ازرقی هروی:بهار تازه ز سر تازه کرد لاله ستان برنگ لاله می از یار لاله روی ستان
❈۱❈
بهار تازه ز سر تازه کرد لاله ستان
برنگ لاله می از یار لاله روی ستان
جهان جوان شد و ما همچنو جوانانیم
می جوان بجوان ده درین بهار جوان
❈۲❈
بشادکامی امروز داد خویش بده
کجا کسی که ز فردا پذیرد از تو ضمان ؟
نه کار کژ جهان را تو راست خواهی کرد
چگونه راست کنی؟ چون کژست کار جهان
❈۳❈
ز رفتن سرطان جز کژی نبیند کس
حکیم طالع عالم بدین نهد سرطان
مرا شراب گران ده ، که عاقبت مستیست
اگر شراب سبک نوشم ، ار شراب گران
❈۴❈
مرا بوقت گل از باده صبر فرمایی
کرا توان بودایدر چنین؟ چنین نتوان
کدام روز بشادی گذاره خواهد کرد
کسی که ببهاری چنین بود پژمان ؟
❈۵❈
ز شاخ پوده همی سر برون کند مینا
ز سنگ خاره همی سر برون کند مرجان
پر از سنان کبودست حوض نیلوفر
پر از برادۀ لعلست روی لاله ستان
❈۶❈
همی بخندد نونو بسبزه بر لاله
همی بگرید خوش خوش بلاله بر باران
ز بسکه گور کنون برگ بید و لاله خورد
زمردین و عقیقین کند لب و دندان
❈۷❈
گل از نسیم صبا کرد پر ز گل دامن
گل از سرشک هوا کرد پر گلاب دهان
بشکل غالیه دانیست لاله ، یاقوتین
نشان غالیه اندر میان غالیه دان
❈۸❈
اگر زمرد و یاقوت تاج شاهان بود
کنون ز خاره در آویختست و خار ه ستان
❈۹❈
❈۱۰❈
❈۱۱❈
زبسکه رنگ بکهسار برگ لاله چرد
چو برگ لاله کند رنگ شیر در پستان
❈۱۲❈
ستاکهای گل اکنون درخت و قواقند
ز زندواف برو صد هزار گونه زبان
مکللست و منقش چمن بدر و عقین
معطرست و مطیب هوا بمشک و ببان
❈۱۳❈
سپاه میغ زمان تا زمان بتازد تند
کند حکایت هر ساعتی ز صد توفان
گمان بری که مرا ور از جود بهره دهد
کف امیر اجل ، شهریار در افشان
❈۱۴❈
همام دولت سلطان جمال دین خدای
که یاورند ورا هم خدای و هم سلطان
ابوالمظفر میرانشه ، آنکه درگه او
همی گواژه زند بر بلندی کیوان
❈۱۵❈
فروغ بخت ز سیمای روی او پیدا
طلسم جاه بزیر نگین او پنهان
ز قسمت ازلی روزگار و دولت او
زیادتی بکمالند و ایمن از نقصان
❈۱۶❈
ایا مقدم دهر ، ای بزرگ زادۀ دهر
و یا نتیجۀ عصر ، ای خلاصۀ انسان
رسوم تو همه فضلست و لفظ تو همه علم
دماغ تو همه عقلست و شخص تو همه جان
❈۱۷❈
فلک نه ای تو و خورشید دهر ، بلکه تویی
فلک کفایت و خورشید جود و دهر توان
امان نه ای و جوانی نه ای و خدمت تست
بخرمی چو جوانی ، بعافیت چو امان
❈۱۸❈
تو آن فریشته خویی ، که لفظ خرم تست
ز راستی و ز حجت چو دین و چون فرقان
هزار کار بکردار تیر راست شود
هر آنگهی که زشست تو خم گرفت کمان
❈۱۹❈
ذکای طبع تو گویی که لوح محفوظست
که ذره ای نبود جایز اندرو نسیان
بهر خرد هنری کین جهان کند دعوی
ازو چو برهان خواهی ، تو با شیش برهان
❈۲۰❈
زبس سعود ، که در طالع تو جمع شدند
هنوز چرخ چنان شکل نارد از دوران
ز نیک و بد ز قران ستارگان اثرست
سعادت تو مؤثرتر از هزار قران
❈۲۱❈
نه کردگاری و بر تست رزق خرد و بزرگ
نه روزگاری و بر تست حکم سود و زیان
چو عزم تست قضا ، گر بود گمان چو یقین
چو امر تست قدر ، گر بود خبر چو عیان
❈۲۲❈
صواب رای تو هرگز ندید روی خطا
یقین جود تو هرگز نیافت روی گمان
متابعند ترا ، چئن سپهر ، خرد و بزرگ
مسخرند ترا ، چون زمانه ، پیر و جوان
❈۲۳❈
بپیش قدر تو بسیارها بود اندک
بفربخت تو دشوارها شود آسان
اگر بکوشد با خنجرت پلنگ دژم
وگر ببیند پیکان تو هزبر ژیان
❈۲۴❈
پلنگ خون نشناسد برگ دراز خنجر
هزبر پی نشناسد بتن در از پیکان
نه از موافق تو ز استر شود نصرت
نه از مخالف تو دورتر شود خذلان
❈۲۵❈
خرد پژوهی و افعال تو صفات خرد
روان پذیری و الفاظ تو بلطف روان
بلفظ و فضل تو نازد همی دوات و قلم
بپای و دست تو بالد همی رکاب و عنان
❈۲۶❈
ز چیرگی چه سنان پیش دست تو چه قلم
ز پردلی چه قلم پیش روی تو چه عنان
هزار کار فرو بسته وز تو یک تدبیر
هزار عالم آشفته وز تو یک فرمان
❈۲۷❈
ره مروت و دادی و نیستی ملت
در هدایت و عقلی و نیستی ایمان
نه بر زمین چو تو بنمود پیکری گردون
نه در گهر چو تو بنگاشت صورتی یزدان
❈۲۸❈
ایا زمانۀ آزادگی زمانۀ تو
تویی پناه مر آزاده را ز صرف زمان
مرا روانی و تیزی ز طبع و لفظ بکاست
از آن سپس که بدم طبع تیز و لفظ روان
❈۲۹❈
مثال طبع چو کان آمد و سخن گوهر
اگر طلب نکنندش بماند اندر کان
چو در رکاب تو این یک سفر بسر بردم
زمن گسسته شود دست سختی حدثان
❈۳۰❈
بنام فرخ تو قصه ای تمام کنم
که تا بحشر معانی ازو دهند نشان
دلیل قوت طبع مرا درین معنی
بس آن کتاب که من گفته ام ، بخواه و بخوان
❈۳۱❈
کسی که راه کژ اندر سخن چنان راند
چو راه راست بود جادویی کند ببیان
همیشه تا نه خزانیست در بهار چمن
مدام تا نه بهاریست در خزان بستان
❈۳۲❈
خزان ناصح جاهت مباد جز که بهار
بهار حاسد بختت مباد جز که خزان
کامنت ها