ازرقی هروی:چو کوس عید ز درگه بکوفتند پگاه پگاه رفت بعید آن نگار زی درگاه
❈۱❈
چو کوس عید ز درگه بکوفتند پگاه
پگاه رفت بعید آن نگار زی درگاه
بشاخ سوسن آزاد برفگنده قبا
ببرگ سنبل خوشبوی بر نهاده کلاه
❈۲❈
بهر زمین که بر افگنده سایۀ رخ و زلف
گل سپید بر و توده گشت و مشک سیاه
ز روی و قدش بر سرو ماه پیدا شد
بجوشن اندر سرو و بمغفر اندر ماه
❈۳❈
درست گشت از آن خوب چهر خرگاهی
که حور گیرد آری غنیمت از خرگاه
اگر نظاره جهان بر سپاه و عید بدند
نظاره بود بر آن ماه روی عید و سپاه
❈۴❈
ز نور عید و ز زیب سپاه پنداری
بنور و زیب فزون بود روی آن دلخواه
سرشک و پشت رهی را دوتا و رنگین کرد
بنفش چهرۀ رنگین و بوی زلف دوتاه
❈۵❈
ز بوی زلفش بر باد بیضۀ عنبر
ز نقش رویش بر خاک رزمۀ دیباه
ز عشق آن بر چون نقره کرد اشک مرا
روان و سرخ بمانند نقره اندر گاه
❈۶❈
بجای دیده بسر در بنفشه و گل یافت
هر آنکسی که بدان روی و موی کرد نگاه
ز روشنی رخ او گفتیی مثال ستد
ز رای روشن خواجه عمید ملک پناه
❈۷❈
فخار آل سری ، خواجۀ عمید شرف
وزیر زادۀ شاهنشه بن شاهنشاه
ابوالحسن علی بن محمد ، آنکه بدوست
جمال مسند و صدر کمال و آلت جاه
❈۸❈
روان ببرتری از شخص او شدست شریف
خرد بروشنی از رای او شدست آگاه
صفات نعمت او چون جهان کند پانصد
خیال نعمت او چون فلک کند پنجاه
❈۹❈
اگر بجاه وی از آفتاب نامه رسد
نوشته باشد عنوان که : عبده و فداه
فلک پدید نیارد چو دولتش دولت
زمانه یاد نیارد چو درگهش درگاه
❈۱۰❈
ایا بزرگ عمیدی ، که نور روحانی
بپیش رای تو آرد سجود بی اکراه
هر آن کسی که ببیند کمال قدر ترا
گمان برد که باشباه تو نیابد راه
❈۱۱❈
من این نگویم کاشباه را بتو ره نیست
ولیک نیست ز اقران تو ترا اشباه
تو آن کریم نژادی ، کجا گنه کاری
بخشم تو ز تو هرگز ندید باد افراه
❈۱۲❈
ز بسکه عفو تو پیش گتاه باز شود
گناهکاز نترسد همی ز جرم گناه
هر آن شفاه که بوسید دست فرخ تو
روان گذار نیارد بر آن شریف شفاه
❈۱۳❈
میاه تا بسخای کفت نشد موصوف
حیات جانوران را سبب نگشت میاه
درم ز غیرت صنع سخای تو پس ازین
ز کان نزاید بی لا اله الا الله
❈۱۴❈
گر از امان تو روباه بهره ای یابد
بکام شیر درون بچه پرورد روباه
بعکس آتش تیغت ز بیم بگریزد
بسان زیبق از اصلاب دشمنان تو باه
❈۱۵❈
وگر درفش بهاری ز تیغ تو جهدی
ز خاک گوهر الماس رویدی ، نه گیاه
همی نماید با عمر و قدر و دانش تو
عقول پست و سخن اندک و امل کوتاه
❈۱۶❈
زمین بقدر مه از آسمان شود وقتی
که بهر خدمت تو بر زمین نهند جباه
چو ناف آهوی خر خیز مادحان ترا
بوصف خلق تو از مشک پر شود افواه
❈۱۷❈
صفات جود تو در چشم عقل دریاییست
چنانکه بازوی فکرت نبردش بشناه
تویی که سایۀ جاه تو وان دشمن تو
گران ترست ز کوه و سبک ترست ز کاه
❈۱۸❈
اگر بمعجزۀ مهتری کنی دعوی
ترا عناصر و ارواح تابعند و گواه
مخالف تو ترا با خود ار قیاس کند
که سرخ و زرد شود رنگ و روی او گه گاه
❈۱۹❈
مگر سحاب زجود تو جفت تشویرست
بکف نیارد برهان برین قیاس تباه
چگونه برهان آرد کسی که از ره قدر
ز چاه زمزم گیرد قیاس رود فراه ؟
❈۲۰❈
خدایگانا ، امروز بر سعادت عید
نشاط جوی بکام و طرب فزای بگاه
ز لاله رخ صنمی سرو قد بخواه و بنوش
برنگ لاله میی بر سماع سرو ستاه
❈۲۱❈
نشاط کن بمی لعل ، زان کجا می لعل
ز خواب و رنج روانست مایۀ انباه
همیشه تا که محالست از طریق طلب
ز چاه راحت بخت و زبخت محنت جاه
❈۲۲❈
مرا فقان ترا بخت باد و راحت و عز
مخالفان ترا جاه باد و محنت و آه
کامنت ها