ازرقی هروی:ای شکسته تیره شب بر روی ، روشن مشتری تیره شب بر روی روشن مشتری در ششتری
❈۱❈
ای شکسته تیره شب بر روی ، روشن مشتری
تیره شب بر روی روشن مشتری در ششتری
از شکر بر نقره داری دانۀ یاقوت سرخ
وز شبه بر عاج داری حلقۀ انگشتری
❈۲❈
زلف مشکین تو پنداری که آزر بر نگاشت
بر گل سوری ز سنبل شکلهای چنبری
گر نگاریدست زلفت چون نگارد مر ترا
یارب این زلف مسلسل ایزدی یا آزری ؟
❈۳❈
گر نه از بهر میان تو ببایستی همی
نامدی در خلقت فرزند آدم لاغری
بوسه ای بخشی و زو صدبار بر گیری شمار
صد هزاران بد کنی ، روزی بیک بد نشمری
❈۴❈
ور بیندیشم بدل کین خوی بد تا کی بود ؟
آستین بر روی گیری ، آب مژگان بستری
گر بنام سخت ، خوش خندی و گویی : زارنال
ور بگریم زار، نندیشی و گویی : خون گری
❈۵❈
ای جهان آرای ماهی ، کز رخ و زلفین تو
خاک گردد سیم سیما ، بادگردد عنبری
گر پری در حلقۀ زلفین مشکینت بود
گم شود در حلقۀ زلفین مشکینت پری
❈۶❈
بوستان چهری و عرعر قامتی ، ای نوش لب
بوستان بر چهره داری ، زان بقامت عرعری
بوی عنبر خوار شد زان زلفک عنبر فروش
آب عبهر تیره شد زان چشمکان عبهری
❈۷❈
چون قدح گیری در ایوان زیور هر مجلسی
چون زره پوشی بمیدان رینت هر لشگری
خوبی از ایوان شاهنشاه ایران بگذرد
چون تو در ایوان شاهنشاه ایران بگذری
❈۸❈
بوالفوارس خسرو ایران طغانشه ، آنکه زوست
از عدو ایام خالی وز فتن ملکت بری
شمس دولت ، کهف امت ، زین ملت ، شاه شرق
مایۀ عدل و ثبات ملک و قطب سروری
❈۹❈
روز بزم از چهرۀ او نور خواهد آفتاب
روز رزم از بازوی او سعد جوید مشتری
مهر او گویی که جان را دانش آموزد همی
پرورد جان تو دانش ، چون تو مهرش پروری
❈۱۰❈
مدحت او رامش افزاید ، بزرگی پرورد
چون درو الفاظ رانی ، یا معانی گستری
ای شهنشاهی که از بهر جناغ اسب تو
همچو افعی پوست اندازد پلنگ بربری
❈۱۱❈
از نهیب کوه آهن آب گردد روز جنگ
گر تو آهن پوشی و بر کوه آهن بگذری
بحر آتش موج داری نام ، تا با جوشنی
ابر گوهر بار داری نام ، تا با ساغری
❈۱۲❈
هر زمانی فکرت اندر مدح تو حیران شود
یا چو فکرت بی قیاسی ، یا ز فکرت برتری
طالب حاجات زواری،تو تا با خامه ای
قابض ارواح اعدایی ، تو تا با خنجری
❈۱۳❈
حمله بی جوشن بری ، کز زخم خود با جوشنی
جنگ بی مغفر کنی ، کز جنگ خود با مغفری
از طبایع پیکری چون پیکر تو نامدست
گر زجان پیکر تواند بود ، از جان پیکری
❈۱۴❈
نیستی حاتم ، ولیکن بزم را چون حاتمی
نیستی حیدر ، ولیکن رزم را چون حیدری
در سر همت بقایی،در بر قوت دلی
در روان ملک نوری ، بر تن دولت سری
❈۱۵❈
رای تو انجم توانست ، ار چه چون نامردمی
همت تو بر سپهرست ، ار چه با ما ایدری
اختیار روزگاری ، افتخار دولتی
رهنمای آسمانی ، سازگار اختری
❈۱۶❈
با کفایت هم نژادی ، با هنر هم پیشه ای
با بزرگی همرکابی ، با خرد هم گوهری
از جلالت آسمانی وز کفایت انجمی
از لقا باغ بهشتی وز سخاوت کوثری
❈۱۷❈
دستگیر بی کسانی ، چارۀ بیچارگان
ناصر دین خدایی ، شادی پیغمبری
عالم آبادست تا تو پادشاه عالمی
کشور آسوده است تا تو شهریار کشوری
❈۱۸❈
خواست اسکندر بخاور جستن آب حیوة
بست روز و شب عنان با آفتاب خاوری
هاتفی آواز داد آخر که : ای بیهوده جوی
آن به آید کاندرین مقصود گیتی نسپری
❈۱۹❈
اندرین معنی ترا رنج سفر ناید بکار
آب حیوان زاید آتش ، گر بآتش بنگری
نام تو از بس که گردد در جهان اسکندرست
نی ، معاذالله ، نمی گویم که : تو اسکندری
❈۲۰❈
شغل ملکت را قوامی ، علم دین را قوتی
اصل دانش را ثباتی ، عین حق را داوری
دولت تو ملک سازد ، هیبت تو صف درد
پادشاه ملک سازی ، شهریار صفدری
❈۲۱❈
از سخاوت موج آبی وز شجاعت آتشی
گاه بخشیدن سحابی ، گاه هیبت تندری
انجم سعدی و در گردون ملکت انجمی
گوهر فخری و در دریای دانش گوهری
❈۲۲❈
گر بود با عمر زینت ، عمر ما را زینتی
ور بود با روح زیور ، روح ما را زیوری
شهریارا ، بنده اندر موجب فرمان تو
گر تواند کرد بنماید ز معنی ساحری
❈۲۳❈
هر که ببیند ، شهریارا ، پند های سند باد
نیک داند کاندرو دشوار باشد شاعری
من معانی های او را یاور دانش کنم
گر کند بخت تو ، شاها ، خاطرم را یاوری
❈۲۴❈
خسروا، جانم نژند و تنگ دل دارد همی
زیستن در بی نوایی ، بودن اندر یک دری
سرد و سوزان اندر آمد باد آذر مه ز دشت
تیره گون شد باغ آزاری ز باد آذری
❈۲۵❈
زعفران روید همی در باغ زین پس روز و شب
خردۀ کافور سازد در هوا بازیگری
زاغ بر شاخ چنار اکنون منادی بر کشد
چون فرو آسود بلبل بر گل از خنیاگری
❈۲۶❈
گر بزر جعفری دستم نگیری ، خسروا
بی نوایی ها و سرماها خورم من جعفری
ور نگیرد بخشش تو سرسری کار مرا
سر بر آرم ، رنج گیتی را شمارم سر سری
❈۲۷❈
گر بسازد بخشش تو کار چاکر ، خسروا
بیش کس را در جهان با کس نباشد داوری
دفتر مدح تو اندر پیش بنهم روز و شب
خانه بفروزم بآتش ، پر کنم کوی از پری
❈۲۸❈
داستانی سازم اندر مدح تو ، کز نظم او
بهره سازد خوبکاری ، مایه گیرد دلبری
تا نگردد شاخ نیلوفر ببستان زر ناب
تا نگردد زر ناب اندر صدف نیلوفری
❈۲۹❈
دولت و نعمت ، خداوندا ، قرین بادا ترا
تا ز دولت ملک سازی ، تا ز نعمت بر خوری
کامنت ها