گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

باباطاهر:عزیزا کاسهٔ چشمم سرایت میان هر دو چشمم جای پایت

❈۱❈
عزیزا کاسهٔ چشمم سرایت میان هر دو چشمم جای پایت
از آن ترسم که غافل پا نهی تو نشیند خار مژگانم بپایت

فایل صوتی دوبیتی‌ها دوبیتی شمارهٔ ۱۹

تصاویر

تصویری یافت نشد!

کامنت ها

دانا
2016-09-20T07:19:12
عزیزُم کاسه ی چشمُم سرایِتمیون هر دو چشمُم جای پایِتازون ترسُم که تو غافل نهی پانشینه خار مژگونُم به پایِت
دانا
2016-09-24T13:55:09
با عرض پوزش مجدداً اصلاح می کنم:عزیزُم کاسه ی چشمُم سرایِتمیون هر دو چشمُم جای پایِتازون ترسُم که تِه غافل نهی پانشینه خار مژگونُم به پایِت
علی بهزاد
2015-12-20T18:14:43
باسلام وتبریک شب یلدا:فکرمی کنم درستش اینجوری باشد:عزیزوم خانه چشموم سرایتمیون هردوچشموم جای پایتاز آن ترسوم که غافل پاگذارینشیندخارمژگانوم به پایت
سید
2012-01-27T23:22:18
تغییر "نشنید" به "نشیند" در بیت دوم-مصرع دوم
محمد
2011-12-30T05:10:33
سلاممصرع سوم این چنین است:از آن ترسم که غافل نهی پای
علی محمد
2010-11-06T23:27:13
سلام علیکم.گمان کنم مصرع سوم اینچنین است: از آن ترسم که غافل پا نهی باز
ناشناس
2014-08-15T20:52:39
سلام به همه ی علاقه مندان و زحمت کشان این سایت. قبلا سید اشاره کرد که “نشنید” به “نشیند” در بیت دوم-مصرع دوم بهتر است تصحیح شود. البته من فقط میخواهم یاد آوری کنم که کلمه ی (نشنید) شکل منفی از شنیدن است و بنظر درست نمی آید.
امامی
2014-07-18T15:37:45
با سلام و خسته نباشید.فکر کنم در مصرع اول کلمه عزیزم(با ضمه بروی ز) بجای عزیزا درست تر باشه.عزیزم کاسه چشمم سرایت .....
امین کیخا
2013-10-27T10:11:29
عباس جانم درود بر تو من هم همیشه به نگارشم غلت ( غلط) راه پیدا می کند اما این بار ناراحتم زیرا بیم ان می رود که بابا طاهر با دعای شما بجای محشور مهشور گردد و ان نه کار خوبیست .
عباس
2013-10-27T09:11:12
خداوند باباطاهرراباانبیاءمهشور کندبااین شهرها باید زندگی کرد وبه خود بالید که باباطاهر از دیار ایران است
وحید سبزیان‌پور wsabzianpoor@yahoo.com
2020-03-16T13:26:02
به نظر می رسد کاسه بهتر از کانه باشد زیرا کاسه بیگانه با زبان بابا طاهر نیست از طرف دیگر کاسه ظرفی است که چشم در آن جای دارد بنابر این بابا می گوید آرزویم این است که چشم نداشته باشم و خانه تو در کاسه چشم من باشد
وحید سبزیان‌پور wsabzianpoor@yahoo.com
2020-03-22T00:14:46
فرهنگ و ادب فارسی میراث گران¬بهای چندهزار سالۀ ملّتی باریک¬اندیش، نکته¬سنج و پراحساس است. احساس لطیف این دوبیتی از باباطاهر، قطره‌ای از دریای بیکران لطافت در فرهنگ و ادب فارسی است.عزیزا کاسۀ چشمم سرایتاز آن ترسم که غافل پا نهی تو میان هر دو چشمم جای پایتنشیند خار مژگانم به پایتابیات بالا برکة آرام و ساکت ذهن را دچار موج و تلاطم و جام روح را لبریز از عشق توأم با شگفتی می‌کند. دنیای عاشق، دنیای جنون و دیوانگی است، حساب و کتاب و معامله ندارد و با معیارهای دنیایی و عقلانی سنجیده نمی‌شود؛ زیرا عشق اسطرلاب اسرار خداست و مایۀ برتری و تمایز آدمی از حیوان. این دلدادگی و جنون چون دانه‌های درشت الماس در ابیات بالا متبلور شده است. به¬راستی اگر بخواهید میزان ارادت و دلبستگی خود را به کسی نشان دهید، از چه تعبیرهایی استفاده می¬کنید؟ هنرنمایی و قوّت طبع باباطاهر در این است که محبوب را عزیزتر از چشم خود می‌داند؛ امّا از فرمول تکراری و بازاری تو «عزیزتر از چشم من هستی» استفاده نمی‌کند. شاعر آرزو می‌کند که محبوبش با قرارگرفتن در جایگاه چشم او، ساکن و مقیم همیشگی در خانۀ چشمش شود و آن¬قدر رفت و آمد کند و پا بر دو چشم او گذارد که فرورفتگی و جای پایش در صورت او آشکار و نمایان شود.در بیت دوم، نگرانی خود را این می‌داند که در این رفت و آمد و اقامت همیشگی، ظریف‌ترین عضو بدن عاشق، یعنی مژه‌هایی که حافظ چشم هستند؛ مانند خاری در خشن‌ترین عضو بدن محبوب فرورود. شاعر با این تعبیر هنری، بی‌ارزش‌ترین عضو بدن محبوب را عزیزتر و گرامی‌تر از مژه‌های خود می‌داند. 
محمد
2019-07-19T23:36:11
درود بر سایت فوق العاده تاریخ ما و درود بر روان پاک بابای همدان. غلطی در شعر هست (البنه از نظر بنده) که جا داره روش همفکری بشه. در مصرع نخست واژه کاسه کاملا بی ربط و بی معنیه. فکر میکنم اگر واژه کانه که در گویش همدانی به معنی حدقه چشم هست جایگزین بشه، شعر صحیح تر در میاد. همونطور که عرض کردم کانه در همدانی یعنی حدقه چشم و با مفهوم مصرع سازگاری داره ضمن اینکه به زبان خود شاعر هم هست اینکه در اصل کانه بوده باشه بسیار محتمله. مجددا تشکر میکنم از سایتتون و لطفا شعر رو اصلاح کنید. از عزیزان میخوام فاتحه ای نسار شادی روح این شاعر شهیر بکنن.
سیداحمدحسینی ول آغوزی
2021-03-26T10:57:19
درود خدمت عزیزانم!احساس می کنم و اینچنین دیدم و شنیدم که :"از آن ترسم که غافل پا نهی باز"و در خوانش دوست عزیزمون احساس می کنم که باید "نَشیند" باشد نه "نِشیند" .
احمدرضا
2021-03-09T22:54:12
سلام شعر دوستان عزیزرحمت خدا بر این شاعر دل سوخته از عشق معشوق.به نظر حقیر در بیت اول عزیزا صحیح تر از عزیزم باشد چرا که شاعر این معشوقه را نمی خواد محدود به خود کند بلکه می خواهد بفرمایید خدای متعال عزیز همگان است.
رامین عباسپورثانی
2020-07-15T20:26:50
سلام ؛ به نظر بنده شعر اصلاح شده بدین گونه است:عزیزم کاسه ی چشمم سرایتمیان هردو چشمم جای پایتاز آن ترسم که غافل کج نهی پا نشیند خار مژگانم به پایت
وحید سبزیان‌پور wsabzianpoor@yahoo.com
2020-10-01T14:09:26
در دو بیت زیر پا را از حد محبوب به سگ او می¬کشاند که اگر سگ تو پا بر چشم من نهد، با مژگانم خاک راهش را می¬روبم، بدیهی است که در تعبیر «روفتن خاک پای سگ دوست آن هم با مژگان» اغراق شاعرانه¬ای دارد که شدت ارادت عاشق به محبوب را نشان می¬دهد:ز عشقت آتشی در بوته دیرم / در آن آتش دل و جان سوته دیرمسگت ار پا نهد بر چشمم ای دوست / بمژگان خاک راهش روته دیرم
شروین
2020-08-15T12:01:29
سلام دوستان و اساتید محترم ...شمابجای اینکه از غلط ملایی دوستان ایراد بگیرید لطفا کمی من باب مفهوم شعر سخن ارایید زیرا که این شعر در دست قراء و طلاوت کننده هایش تغیرات زیادی کرده مثله کاسه چشمم سرایت در یک قراعت یا یک نقل‌قول شده خانه چشمم سرایت یا توی یک طلاوات اوازین شده کاسه چشمم سرایه این سرایه دو معنی داره در لحجه های متفاوت معنی اول این که کاسه صبرم سر امده و در معنی دوم همون سرایت هست مثله (دلم برایت هم چون سرایه ... پس کی پا نهی در این ویرانه خانه ) هست
۷
2018-10-23T23:19:20
شعر سعدی و فردوسی:بیت:سیاه اندرون باشد و سنگدلکه خواهد که موری شود تنگدلکه از بوستان است و حکایت 14 از باب دوم یکی سیرت نیکمردان شنواگر نیکبختی و مردانه روکه شبلی ز حانوت گندم فروشبه ده برد انبان گندم به دوشنگه کرد و موری در آن غله دیدکه سرگشته هر گوشه‌ای می‌دویدز رحمت بر او شب نیارست خفتبه مأوای خود بازش آورد و گفتمروت نباشد که این مور ریشپراکنده گردانم از جای خویشدرون پراکندگان جمع دارکه جمعیتت باشد از روزگارچه خوش گفت فردوسی پاک زادکه رحمت بر آن تربت پاک بادمیازار موری که دانه‌کش استکه جان دارد و جان شیرین خوش استسیاه اندرون باشد و سنگدلکه خواهد که موری شود تنگدلمزن بر سر ناتوان دست زورکه روزی به پایش در افتی چو موردرون فروماندگان شاد کنز روز فروماندگی یاد کننبخشود بر حال پروانه شمعنگه کن که چون سوخت در پیش جمعگرفتم ز تو ناتوان تر بسی استتواناتر از تو هم آخر کسی استو اما درباره بیت دوم که بر سر آن اختلاف است و در تاریخ ما هم نیست و از زبان ایرج به برادرش تور است که آهنگ کشتن او دارد.فریدون را سه پسر بود; سَلم، تور و ایرج که کهترین بود و دلیرترین فریدون قلمرو پادشاهیش را میان آنها پخش و بخش کرد،روم و خاور از آن سلم ، ترک و چین از آن تور و ایران و عربستان سهم ایرج شد.سلم و تور،به سهم خویش بسنده نکرده و بر فریدون پیر خرده گرفته،پیکی را روانه کرده و به او پیام دادند کهنجستی جز از کژّی و کاستی نکردی به بخش اندرون، راستیو تو دو پسر بزرگتر را بر پسر کوچک برتری دادی و نزدیک خود نگهداشتی و ما دو بزرگتر را دک و به جاهای دور فرستادی و تهدید کردند که لشکری گرزدار فراهم میکند و از ایران و ایرج دمار برآرد.فریدون با اینکه از رفتار دو پسر خود خشمگین شده بود با فرستاده آنها به نرمی رفتار کرد و آن دو را پند پدرانه داد که دست از این کینه توزی بردارند.سپس ایرج را فراخواند و او را از تهدید برادران آگاه کرد.ایرج گفت مرا کینه جویی نشاید و بدون سپاه پیش برادرانم میرود که دنیا آن اندازه نیزرد که بدو رشک برند.پدر که در دل ترس داشت با اینهمه او را آفرین داد و نامه ای به دو پسر نوشت که ایرج را پذیرا شوند که او از میان برادران و تخت پادشاهی برادران را برگزید. ایرج دست تنها روانه شد.سپاه سلم و تور چنان مهربانانه و دوستانه با ایرج روبرو شدند و از او به نیکی نام میبردند که ترس و کینه در برادران زبانه کشید.گفتند چگونه است که این دو سپاه با هم یکی شده گویی که ایرج فرمانده آن سپاه است.تور بدمهری پیشه کرد و پرخاشگری و ایرج نرمخویی و گفت:نه تاج کیانی میخواهد نه گاه شاهی،نه نام نه سپاه،نه ایران نه چین.بزرگی که فرجام او تیرگی است بر آن مهتری بر، بباید گریستمرا تخت ایران اگر بود زیر کنون گشتم از تاج و از تخت سیرسپردم شما را کلاه و نگینمدارید با من شما نیز کینبا هر سخن ایرج تور بیشتر آشفته میشود و ناگهان با خشم بسیار از جای کنده شد و گرز زرین را به هوا برد.ایرج ازو امان خواست ولی تور پر از کینه بود و بیشتر با دلی پر خشم و سری پر ز باد جوشان جوشان گشت.ایرج گفت:مکن خویشتن را ز مردم کشان کزین پس نیابی خود از من نشان پسندی و همداستانی کنی که جان داری و جان ستانی کنی(((میازار موری که دانه کش است که جان دارد و جان شیرین خوش است)))به خون برادر چه بندی کمر چه سوزی دل پیرگشته پدرجهان خواستی، یافتی خون مریز مکن با جهاندار یزدان ستیزو کرد آنچه نباید میکرد: یکی خنجر از موزه برکشیدسراپای او چادر خون کشیدفرود آمد از پای سرو سهیگسست آن کمرگاه شاهنشهیتور سر بریده ایرج را پر از مشک کرد و نزد پدر(فریدون) فرستاد.فریدون سرای پادشاهی را برای پیشواز ایرج آراسته و چشم براه. رامشگران و رودنوازان گرد هم آمده بودند که ناگهان شتری پدیدار شد با سواری که تابوتی زرین در دست داشت و سری پنهان در ابریشم.ز تابوت چون پرنیان برکشید بریده سر ایرج آمد پدیدفریدون بسیار گریست و تخت بی (سر) شاه دید.برافشاند بر تخت خاک سیاه به کیوان برآمد فغان سپاه همی سوخت کاخ و همی خست روی همی ریخت اشک و همی کند مویگلستانش برکَند و سروان بسوخت به یکبارگی چشم شادی بدوخت سراسر همه کشورش مرد و زن به هر جای کرده یکی انجمنهمه دیده پر آب و دل پر زخوننشسته به تیمار و درد اندرونچه مایه چنین روز بگذاشتند همه، زندگی مرگ پنداشتندفردوسی » شاهنامه » فریدون » بخش ۱۰فردوسی » شاهنامه » فریدون » بخش ۱۱
رسول
2018-08-20T02:43:26
عزیزوم کاسه ی چشموم سرایتمیون هر دو چشموم جای پایتاز او ترسم که غافل پا نهی بازنشینه خار مژگونوم به پایت