بهاء ولد:میاندیشیدم که این اجزای ما چند هزار همسایه یافته است و این حروف اندیشههای ما چون سبزه و ز...
میاندیشیدم که این اجزای ما چند هزار همسایه یافته است و این حروف اندیشههای ما چون سبزه و زعفران از کدام سینهها رسته است و یا چون مورچه از عارض و نکین کدام خوبان برون روژیده است و در سینهٔ ما بر زبر یکدیگر افتاده است. باز میدیدم که اللّه به تنهایی در این پردهٔ غیب کارها میکند و همه کسانی را بر مراد میدارد و هیچ کس را به خود راه نمیدهد، نه از فرشته نه از نبی نه از ولی نه ظالم نه مظلوم. هیچکس بر چگونگی کار او واقف نمیشود و از آنجا بیرون هرکس را فرمان میفرستد و حکم و تقدیری میکند، و هیچکس را کاربر مراد او نمیدارد- استحالت و چگونگی را سدّ اسکندر کرده است تا هیچ از آن نگذرد. پایان تصویر و تخیّل هرکسی را گره زده است تا هیچکس از آن بیرون نیاید. هرکه قدم از آن حد بیرون نهد، چنان غارتش کنند که نیست شود و چنان سرما زندش که بفسرد و یا سموم چنان وزد که بسوزد.
باز دیدم که جهان همچون سرایی و کوشکی است که اللّه برآورده است و معانی مرا در وی چون اشخاص باخبر روان کرده، چنانک غلامان پادشاه در کوشکها و رواقها مینشینند و میخیزند، و جواهر من همچون دیوار سرایهاست که در وی معانی میروید. و این جهان کسی را خوش بود که او را در آن عدن اشتباهی باشد.
باز دیدم که جهان همچون سرایی و کوشکی است که اللّه برآورده است و معانی مرا در وی چون اشخاص باخبر روان کرده، چنانک غلامان پادشاه در کوشکها و رواقها مینشینند و میخیزند، و جواهر من همچون دیوار سرایهاست که در وی معانی میروید. و این جهان کسی را خوش بود که او را در آن عدن اشتباهی باشد.
آخر از جهان من چگونه خوش نباشم، که همه فعل در من اللّه میکند، و خاک و هوای مرا و همه ذرّههای مرا بهخودیخود میسازد و هست میکند، و میبینم که اجزای من خوش تکیه کرده است به تن آسایی بر فعل اللّه. اما در این جهان مرا فعلی میباید کرد و نظر میباید کرد، که تدبیر و رأی من و نظر من چون رگرگی باشد که جمع میشود تا چون دلو آب فعل اللّه را برکشد
و در وقت رنجوری خویشتن را بروی آب فعل الله بگسترانم، و نظر و ادراک خود را چون چشمهچشمه میبینم که بر روی آب ز فعل اللّه میرود، و میبینم که از چشمه نظر دیگر پدید میآید و میرود باللّه. و چون مریدان را خواهم که این را آشکارا کنم رنجم رسد، و چنان مینماید که از دریای نقد اللّه سنگریزهها برمیآرم.
و در وقت رنجوری خویشتن را بروی آب فعل الله بگسترانم، و نظر و ادراک خود را چون چشمهچشمه میبینم که بر روی آب ز فعل اللّه میرود، و میبینم که از چشمه نظر دیگر پدید میآید و میرود باللّه. و چون مریدان را خواهم که این را آشکارا کنم رنجم رسد، و چنان مینماید که از دریای نقد اللّه سنگریزهها برمیآرم.
اکنون اجزای من از اللّه چیزی مینوشد، و ادراکات من دستآموز اللّه است و مزه از اللّه میگیرم، و حیات از اللّه مینوشم و مست از اللّه میشوم، و بالا و زیر نظر باللّه میکنم. و هرکجا که مرا از اللّه آگاهی بیش باشد، و از هر چیزی که آگاهی اللّه بیش یابم، آن چیز را و آن جای را تعظیم بیش میکنم، تا صورت بندد تعظیم اللّه پیش من. چنانک فرید را میگفتم که مرا تعظیم کن که تعظیم من تعظیم اللّه است، و تو را کسب آخرتی آن است، چو از همه چیز آگاهیِ اللّه را از من بیش مییابی
و اللّه اعلم.
و اللّه اعلم.
کامنت ها