گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

بهاء ولد:هر تدبیری که می‌اندیشم، آن را چون شکل حجابی می‌دانم، و من پاره‌پاره آن حجاب را از خود دور م...

هر تدبیری که می‌اندیشم، آن را چون شکل حجابی می‌دانم، و من پاره‌پاره آن حجاب را از خود دور می‌کنم تا اللّه را نیکوتر می‌بینم. و چون اللّه را یاد می‌کنم، زود به مصنوع می‌آیم و در آسمان و عالم نظر می‌کنم، یعنی که اللّه را مشاهده کردن جز به مصنوع نباشد.
باز نظر کردم، دیدم که اندیشه چون چشمه است که اللّه برمی‌جوشاند؛ اگر آب خوشی برمی‌جوشاند، بر حریم تن می‌بینم که سبزه و نواها و گل‌ها می‌روید، و زمین تن را به هر طرفیش آب می‌رود. و اگر آب شوره برمی‌جوشاند، زمین تن شوره می‌شود و بی‌نفع می‌شود. و من هماره در اللّه نگاه می‌کنم که چگونه آب می‌دهد زمین تن را.
اکنون من مر دوستی اللّه را باشم تا همه حرکات من پسندیده شود. چون عشق اللّه می‌آید، همه حرکات من موزون می‌شود.
گفتم: ای اللّه! من هر زمان به چه مشغول شوم؟ اللّه الهام داد که: هر زمانی به حرف قرآن مشغول باش، و همه عالم را معنی آن یک حرف دان از قرآن. و تو بنگر که به چه پیوسته‌شده در آن دم که به حرف قرآن مشغول شده .اگر چه اجزای تو پراکنده صورت بندد، اما تو با من باشی.
باز گفتم که: ای اللّه! چگونه کنم که زندگی و حضور و عشقم بیش حاصل شود؟ اللّه الهام داد که: زندگی و عشق و وله همه معانی این کلمات است. تو پاره‌پاره معانی را می‌کش و استخراج می‌کن و تصوّر می‌کن، تا حیات و عشقت بیاید.
التّحیّات می‌خواندم، یعنی آفرین‌ها مر اللّه را. گفتم: آفرین اللّه را از بهر کاری می‌کنم که مرا خوش آید و عجب آید؛ و هیچ عجب‌تر از عشق و محبّت و حیرت نمی‌بینم که اللّه در من بدید می‌آرد . باز در اوصاف عشق و محبّت محبّان و احوال ایشان نظر می‌کنم و تصویر می‌کنم؛ من بامزه می‌شوم و حبیب می‌شوم و متحیّر می‌شوم، و اللّه را آفرین می‌کنم و در وجود این آثار مشغول می‌شوم. باز به صفات کمال اللّه نظر می‌کنم و از هیچ چیز مشغول نمی‌شوم و سررشته به باد نمی‌دهم.
اللّه اکبر گفتم در نماز و تأمّل کردم، هیچ کبیری ندیدم جز اللّه. پس اکبر و کبیر هر دو یکی آمد. بزرگوار گفتم بزرگ آن باشد که نسبت بدو خُردی بباشد. در ملوک متفاوت نگاه کردم و در نفاذ امر، هریک را نظر کردم تا خُردتر و کلان‌تر را ببینم؛ و در جسامت آسمان و زمین هم نظر کردم، اللّه را از همه بزرگ‌تر دیدم.
باز در حال خود نظر کردم تا اجزای فکر و تدبیر خود را و ادراک خود را چون مرغان گنجشکان و پشگان هموار ایستاده دیدم در پیش اللّه. گویی همه را اللّه زنجیر بر گردن نهاده است یا بر رشته همه را بربسته است تا همه به تصرّف اللّه مانده‌اند تا ایشان را خود حیات بخشد و مزه بخشد. و یا هر ازین مرغی را به سوی راحتی پر بگشاید. و این مرغان ایستاده اند و می‌نگرند تا اللّه چه فرماید و در کدام تصرّف کشد.
باز نظر می‌کنم، می‌بینم که اللّه اجزای مرا می‌گشاید و صد هزار گل گوناگون مرا می‌نماید و اجزای آن گل‌ها را می‌گشاید و صد هزار سبزه و آب روان و هوا می‌نماید و آن هوا را می‌گشاید و صد هزار تازگی‌ها می‌نماید. اکنون چنانک در اندرون و بیرون کالبد خود نگاه می‌کنم، از هر جزوی گلستان و آب روان می‌بینم. بعد از مردن اگر چه صور اجزای من خاک می‌نماید، چه عجب که از هر جزو من راهی بود به سوی گل و گلستان و هوا و آب روان، که اکنون می‌بینم چنانک تخم روح هرکسی را از عالم غیب آوردند و در زمین کالبد نشاندند، چون بلند گشتند و شکوفه‌های خود و هواهای خود ظاهر کردند، باز از زمین قالب نقلشان کردند و به بستان جَنان در جویبارِ جنس خود نشاندند
و اللّه اعلم.

فایل صوتی معارف فصل ۲۵

صوتی یافت نشد!

تصاویر

تصویری یافت نشد!

کامنت ها