بهاء ولد:ما أَصابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَ ما أَصابَکَ مِنْ سَیِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِکَ وَ أ...
ما أَصابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَ ما أَصابَکَ مِنْ سَیِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِکَ وَ أَرْسَلْناکَ لِلنَّاسِ رَسُولاً وَ کَفی بِاللَّهِ شَهِیدا
گفتم همه رنجهای آدمی از آن است که یک کار را امیری نداده باشد و دگر کارها رعیّت و تبع آن یک کار نداشته باشد تا همه فدای آن یک کار باشند، و آن یک کار که امیری را شاید آن کار است که جان از بهر آن کار باید و چاکر آن کار باید بودن.
گفتم همه رنجهای آدمی از آن است که یک کار را امیری نداده باشد و دگر کارها رعیّت و تبع آن یک کار نداشته باشد تا همه فدای آن یک کار باشند، و آن یک کار که امیری را شاید آن کار است که جان از بهر آن کار باید و چاکر آن کار باید بودن.
اکنون بیا تا ببینیم که چه چیز پیش نهاده است و تو را کرا می کند که چندین دستافزار را در آن ببازی. این کالبد ما که چون تل برف است اندکاندک جمع گشته است و این وجود شده است، باری ببین این وجود را در کدام راه در گداز میآید. چندین اجزای وجود را و تدبیر و مصالح جمع شده را که چون لشکریست جمع کرده، نبینی که در کدام مصاف به جنگ میافکنی؟ آخر کشتی وجود و کالبد عمد ما دراین گرداب افتاده است، چندین جهدی نکنیم که یک طرف راه کنیم و بیرون رویم پیش از آنکه غرقه شود این کشتی وجود؟
بیا تا این نَفَسهای حواس را و دِرَمهای گلبرگ اَنفاس را نثار کنیم. یا چون موش را مانی که زر جمع میکنی و از کنج بیرون میآوری و پهن میکنی و بر زَبَرِ آن میغلطی، باز هم آن را به کنج بازمیبری.
بیا تا این نَفَسهای حواس را و دِرَمهای گلبرگ اَنفاس را نثار کنیم. یا چون موش را مانی که زر جمع میکنی و از کنج بیرون میآوری و پهن میکنی و بر زَبَرِ آن میغلطی، باز هم آن را به کنج بازمیبری.
آخر تو چندین سلاح جمع میکنی از دشنهٔ خشم و سپرِ حلم و تاجِ علوّ و نیزهٔ تدبیر، هیچ ازاینها را در موضع او صرف نمیکنی. تو دراین خانقاه قالب این سلاح شوری میکنی، چرا روزی نبرد نیایی و در راهی که کِرا کند جنگی نکنی تا ظفر یابی یا کشته شوی؟
از دریای هوایِ محبّتِ آب این کلمات به حوضِ گوش تو فرومیآید تا تو در کار آیی.
از دریای هوایِ محبّتِ آب این کلمات به حوضِ گوش تو فرومیآید تا تو در کار آیی.
اکنون معنی از تو همچون آبیست که به وقتِ بیداری از دلت بیرون میروژد و در تنت پراکنده میشود و از چشمهٔ پنج حواس تو روان میشود، و به وقت خواب آن آب فرومیرود و به موضع دیگر بیرون میآید و باز به وقت اجل فروتر میرود به دریای خود باز میرسد تا به زیر عرش یا به ثری. اگر آب از رگ کژ و شور باشد در خواب همان کژ و شور باشد و در وقت بیداری همان کژ و شور باشد و اگر تلخ باشد همان تلخ باشد و اگر خوش و شیرین باشد همان خوش و شیرین باشد، و چون بمیرد به همان رگ خود بازرود، همچنانکه در سنگها رگههاست از لعل و یاقوت و زر و نقره و سرب و نمک و نفط و سیماب. امّا چون تو راست باشی در خواب و بیداری هیچ تفاوت نکند.
از بهر این معنی است که «نوم العالم عبادة». یعنی آب ادراکت چون از چشمهسار دماغت تیره برآید، در خواب هم تیره باشد، راست نبیند زیرا که از دریای سودا موج زند و در مشرعهای سینهها درمیآید. ای اللّه از آسیب آن موج ما را نگاهدار.
از بهر این معنی است که «نوم العالم عبادة». یعنی آب ادراکت چون از چشمهسار دماغت تیره برآید، در خواب هم تیره باشد، راست نبیند زیرا که از دریای سودا موج زند و در مشرعهای سینهها درمیآید. ای اللّه از آسیب آن موج ما را نگاهدار.
چون تو شب به پاکی و به طهارت خفتی همه شب در عبادت باشی. چون تو ظاهر پاک داری پارهپاره باطن و دل تو پاک شود از سوداهای فاسد و روح تو در خواب به هواها و صحراهای خوش رود و تن درست شود و قوّتی گیرد و تخمهای حواس تو چون گندمی کوهی آکنده باشد، و چون بیدار شوی آن تخم را به هر کسی که بکاری همه سنبل طاعت و خیری پدید آید. و اگر ناپاک خفتی تخم انفاس سستی پذیرد، دیوک زده و مغز خورده و پوست مانده، و چون بیدار شوی بر سنبل نفست چندان دیو نشسته باشد و میخورد تا از او چیزی نروید
و اللّه اعلم.
و اللّه اعلم.
کامنت ها