شیخ بهایی:روی تو گل تازه و خط سبزهٔ نوخیز نشکفته گلی همچو تو در گلشن تبریز
❈۱❈
روی تو گل تازه و خط سبزهٔ نوخیز
نشکفته گلی همچو تو در گلشن تبریز
شد هوش دلم غارت آن غمزهٔ خونریز
این بود مرا فایده از دیدن تبریز
❈۲❈
ای دل! تو در این ورطه مزن لاف صبوری
وای عقل! تو هم بر سر این واقعه مگریز
فرخنده شبی بود که آن خسرو خوبان
افسوس کنان، لب به تبسم، شکر آمیز
❈۳❈
از راه وفا، بر سر بالین من آمد
وز روی کرم گفت که: ای دلشده، برخیز
از دیدهٔ خونبار، نثار قدم او
کردم گهر اشک، من مفلس بیچیز
❈۴❈
چون رفت دل گمشدهام گفت: بهائی!
خوش باش که من رفتم و جان گفت که : من نیز
کامنت ها