شیخ بهایی:آوردهاند که در خراسان شیخى بود و مریدى داشت که نام آن مرید، مجد الدین بود، شیخ آن مرید را...
آوردهاند که در خراسان شیخى بود و مریدى داشت که نام آن مرید، مجد الدین بود، شیخ آن مرید را بسیار بسیار دوست میداشت و آن مرید هم بکمال صلاح آراسته بود، روزى از آن مرید شیخ را اغبرى بهم رسید، آنروز شیخ در مرتبهى جلال بود و مرتبه جلال را پردهى استیلاى اجلال، غضبناک گفت:
برو در آب! یعنى در آب بمیرى.
برو در آب! یعنى در آب بمیرى.
قضا را چنان شد که شیخ گفته بود، چرا که این مرید با جمعى از اشراف و اکابر خراسان مصاحبت و تردد مینمود، قضا را شبى بخانهیى رفت که صاحب آن خانه سلطان آن ملک بود و آن سلطان را پسرى بود جاهل و تند و شدید، در آن وقت که مرید داخل شد، سلطان زاده بسیار مست بود فرمود که تا او را بگیرند، چون گرفتند گفت: او را در دریاچه آب انداختند و کسى را قدرت آن نبود که منع نماید، تا آنکه مرید شیخ در آب مرد.
چون صبح شد خبر از براى شیخ آوردند که یا شیخ! مجد الدین که شما بسبب اغبرارى که از او در دل داشتى و او را دعا کردى بسبب دعاى شما در آب مرد و دعا اثر کرد!.
چون صبح شد خبر از براى شیخ آوردند که یا شیخ! مجد الدین که شما بسبب اغبرارى که از او در دل داشتى و او را دعا کردى بسبب دعاى شما در آب مرد و دعا اثر کرد!.
شیخ چون این مقدمه را شنید و سبب در آب مردن او را فهمید برآشفت و گفت:
خون مجد الدین خون خراسان، خون مجد الدین خون عراق، خون مجد الدین خون بغداد است و چون بغ را گفت و خواست داد را بگوید مریدى دیگر دست بدهانش نهاد و گفت:
خون مجد الدین خون خراسان، خون مجد الدین خون عراق، خون مجد الدین خون بغداد است و چون بغ را گفت و خواست داد را بگوید مریدى دیگر دست بدهانش نهاد و گفت:
اى شیخ عالم را خراب کردى و چون بغ گفت و دادش ماند، قدرى نگذشت که ناگاه هلاکو خان پیدا شد و موافق قول شیخ، عراق و خراسان را قتل و عام نمود، این همه خرابى و قتل و غارت بسبب دعاى شیخ بود تا بدانى که مردان راه چنین بودهاند و تو گمان بد مبر!
اى گربه! هر گاه در باب این کرامات حرفى دارى بگو! ولى دربارهى اهل اللّه ظن بد مبر، من تو را دوست میدارم و ابداً تو بعلم خود مغرور مشو و بنظر حقارت بایشان منگر!
اى گربه! هر گاه در باب این کرامات حرفى دارى بگو! ولى دربارهى اهل اللّه ظن بد مبر، من تو را دوست میدارم و ابداً تو بعلم خود مغرور مشو و بنظر حقارت بایشان منگر!
اى گربه! چرا از راه عناد و لجاجت بیرون نیامده بجادهى موافقت و مصاحبت با من رفاقت و رفتار نکرده و نمیکنى، با وجود اینکه بسیار از عالم کشف و کرامات بیان کرده و میکنم، معهذا تاثیر نمیکند!
گربه گفت:
گربه گفت:
اى موش! هرذى حیاتى باید مرتبهى خود را داند و از آن تجاوز نکند و اسباب زندگى کردن و مال و حال خود را ضبط و ربط نماید: میباید فکرى و تأملى و تدبیرى داشته باشد، خصوصاً هرگاه خواهد در دنیا نزد اقربا و طایفهى خود ممتاز گردد و در آخرت نزد ابناء خویش با عمل و کردار نیکو سرافراز باشد باید که شب و روز در تفحص و تجسس و احوال خود بوده و غافل نشود و در گفتن و شنیدن و نشستن و برخاستن و خوردن و آشامیدن تامل کند و روز بروز در آنچه شایستهى حال و مآل بوده باشد تدبر و دقت نماید و کردار نالایق را ترک کند، و این حال کسى را باشد که داراى عقل و شعور و درک و فراست باشد و آنچه در همهى کتب از موافق و مخالف مسطور است خارج و بیرون از دو وجه نیست، یا بنا بر عقل است و یا بر قول. اگر بنا بر عقل است باید هر چه بیند و بشنود از روى کمال عقل در آن تامل و دقت نماید، گاه باشد که عقل خود بآن شنیده و دیده نرسد، لذا باید از عالمان باحوال روزگار و زمان استفسار نماید تا خاطر جمع باشد زیرا بسیار باشد که چیزى بعقل ما و شما درست آید ولکن نزد عقل عقلاء غلط و باطل باشد، و گاه باشد چیزى چند در نزد ما و شما غلط و باطل ولى نزد عقلاء درست آید:
موش گفت:
موش گفت:
کامنت ها