گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

شیخ بهایی:آورده‌اند که پادشاهى در ملک روم بود و غلامى داشت بسیار زیرک و دانا، آن پادشاه روزى خواست ک...

آورده‌اند که پادشاهى در ملک روم بود و غلامى داشت بسیار زیرک و دانا، آن پادشاه روزى خواست که آن غلام را سرمایه‌اى داده بجانب هندوستان روانه نماید تا جهت او متاعى چند خریدارى کند. پس وزیر را طلبید و گفت: مبلغ دوازده هزار زر تحویل این غلام کن و در دفتر ثبت نماى تا رفته قدرى اقمشه‌ى هندى خرید نماید و بیاورد، چون وزیر حسب الامر پادشاه زر را تحویل غلام نمود، در دفتر باین مضمون ثبت نمود: از سر کار پادشاه سفیه و نادان مبلغ دوازده هزار زر تحویل فلان غلام دانشمند گردید و بفلان تاریخ روانه‌ى هند گشت که بجهت سر کار متاع خریدارى نماید. روز دیگر قبض تحویل را با دفتر برداشته نزد پادشاه برد که تا پادشاه قبض‌ را ببیند و برات بدهد، چون قبض و ثبت بنظر پادشاه رسید پادشاه ملاحظه نمود و در حال وزیر را طلبید و گفت: اى وزیر! از من چه سفاهت و بیعقلى بتو ظاهر شده که مرا در دفتر سفیه و نادان نوشته‌یى؟!. وزیر گفت: اى پادشاه! غلام هندى و زر خرید را که دوازده هزار زر بدهى و روانه‌ى هند نمائى، سفاهت از این بیشتر میشود؟. پادشاه گفت: بچه دلیل؟. وزیر گفت: بدلیل آنکه غلام سیاه هندى زر خرید که باین سرمایه‌ى بزرگ معاودت بهند نماید، بچه عقل دیگر بار بازگشت باینجا خواهد نمود که محکوم بحکم و بنده‌ى فرمان شما باشد البته عیب میداند و نقص عقل شمرد که برگردد زیرا که بدون تعب و رنج این سرمایه را مالک شده و مى‌تواند در مملکت خود باین مبلغ فرما نفرما باشد و در نهایت خوشوقتى گذران نماید. پادشاه گفت: گمان نمیرود. لابد خواهد آمد. وزیر گفت: اگر معاودت نمود و باز آمد باید آنچه را نسبت بپادشاه ثبت شده حک نمود و بجاى آن غلام را سفیه نوشت!. خلاصه آنچه وزیر گفت پادشاه نشنید و غلام را روانه ساخت و غلام چون بوطن خود رسید همانجا ساکن و مقیم گردید و بعیش و عشرت مشغول گشت و بازگشت ننمود. چون خبر بپادشاه رسید وزیر را طلبید و بسیار تحسین بر رأى و دانش او نمود و بخلع فاخره مخلع گردانید و او را ملقب بنیکو رأى نموده صاحب الفکر خطاب فرمود. اى موش! در خاطر دارى که میگفتى اگر گرسنه‌یى خود را بکو کنار خانه برسان شاید که کو کنارى دریابى و لقمه‌یى بربائى؟، حال دردسر بیش از این مایه‌ى سفاهت و نادانى باشد، پس اگر من بعد از این با تو مهربانى کنم البته نادان و سفیه باشم. گربه این را گفت و ناگاه موش را بکشت و بخورد و روانه‌ى منزل خود گردید.

فایل صوتی موش و گربه حکایت ۲۶

صوتی یافت نشد!

تصاویر

تصویری یافت نشد!

کامنت ها