شیخ بهایی:دست او، طوق گردن جانت سر برآورده از گریبانت
❈۱❈
دست او، طوق گردن جانت
سر برآورده از گریبانت
به تونزدیکتر ز حبل ورید
تو در افتاده در ضلال بعید
❈۲❈
چند گردی به گرد هر سر کوی
درد خود را دوا، هم از او جوی
«لا» نهنگی است، کاینات آشام
عرش تا فرش در کشیده به کام
❈۳❈
هر کجا کرده آن نهنگ آهنگ
از من و ما نه بوی ماند و نه رنگ
نقطهای زین دوایر پرگار
نیست بیرون ز دور این پرگار
❈۴❈
چه مرکب در این فضا، چه بسیط
هست حکم فنا، به جمله محیط
بلکه مقراض قهرمان حق است
قاطع وصل کلمان حق است
❈۵❈
هندوی نفس راست غل دو شاخ
تنگ کرده برو جهان فراخ
دارد از «لا» فروغ، نور قدم
گرچه «لا» داشت، تیرگی عدم
❈۶❈
چون کند «لا» بساط کثرت طی
دهد «الا» ز جام وحدت، می
کامنت ها