شیخ بهایی:عابدی از قوم اسرائیلیان در عبادت بود روزان و شبان
❈۱❈
عابدی از قوم اسرائیلیان
در عبادت بود روزان و شبان
روی از لذات جسمی تافته
لذت جان در عبادت یافته
❈۲❈
قطعه‌ای از ارض بود او را مکان
کز سرای خلد می‌دادی نشان
صیت عابد رفت تا چرخ کبود
بس که بودی در رکوع و در سجود
❈۳❈
قدسیی از حال او شد باخبر
کرد اندر لوح اجر او نظر
دید اجری بس حقیر و بس قلیل
سر او را خواست از رب جلیل
❈۴❈
وحی آمد کز برای امتحان
وقتی از اوقات با وی بگذران
پس ممثل گشت پیش او ملک
تا کند ظاهر، عیارش بر محک
❈۵❈
گفت عابد: کیستی، احوال چیست؟
زانکه با ناجنس، نتوان کرد زیست
گفت: مردی، از علایق رسته‌ای
چون تو، دل بر قید طاعت بسته‌ای
❈۶❈
حسن حالت دیدم و حسن مکان
آمدم تا با تو باشم، یک زمان
گفت عابد: آری این منزل خوش است
لیک با وی، عیب زشتی نیز هست
❈۷❈
عیب آن باشد که آن زیبا علف
خودبخود، صد حیف می‌گردد تلف
از برای رب ما نبود حمار
این علفها تا چرد فصل بهار
❈۸❈
گفت قدسی: چونکه بشنید این مقال
نیست ربت را خری، ای بی‌کمال
بود مقصود ملک، از این کلام
نفی خر اندر خصوص آن مقام
❈۹❈
عابد این فهمید، یعنی نیست خر
نه در اینجا و نه در جای دگر
گفت: حاشا! این سخن دیوانگان
این چنین بی‌ربط آمد بر زبان
❈۱۰❈
پیش هر سبزه، خری می‌داشتی
خوش بود تا در چرا بگماشتی
گر نبودی خر که اینها را چرید
این علفها را چرا می‌آفرید؟
❈۱۱❈
گفت قدسی: هست خر، نی خلق را
حق منزه از صفات خلق را
پس ملک، هردم صد استغفار برد
گرچه وی را ناقص و جاهل شمرد
❈۱۲❈
با وجود نفی اقرار وجود
چون علفخوارش تصور کرده بود
بی‌تجارب، از کیا را علم نیست
کز علف حیوان تواند کرد زیست
❈۱۳❈
هان، تأمل کن در این نقل شریف
که در آن پنهان بود سر لطیف
عابد اول در میان خلق بود
کسب آداب و عبادت می‌نمود
❈۱۴❈
ورنه، چون داند عبادت چون کند؟
بر چه ملت طاعت بی‌چون کند
در اوان خلطه را خلق جهان
دیده بود او، آنچه دیده دیگران
❈۱۵❈
بعد از آن کرد او تجرد اختیار
چون ندیده به ز طاعت، هیچ کار
بود عقلش فاسد و ناقص ولی
نه فساد ظاهر و نقص جلی
❈۱۶❈
مرد عابد، دیده بد خر را بسی
هر یکی را لیک در دست کسی
گفت: اینها خود همه، از مردم است
هر یک از سعی خود آورده به دست
❈۱۷❈
مالک ملک آمده هر کس به عقل
در تمسک، دست ما را نیست دخل
چون شد اینها جمله ملک دیگری
پس نباشد، حضرت رب را خری
❈۱۸❈
او ندانسته که کل از حق بود
جمله را حق مالک مطلق بود
هر که را ملکیست، از ابناء اوست
هر که را مالیست، از اعطاء اوست
❈۱۹❈
نزع و ایتایش به وفق حکمت است
هر که را گه عزت و گه ذلت است
هر کجا باشد وجود خر به کار
می‌کند ایجاد، از یک تا هزار
❈۲۰❈
هرچه خواهد می‌کند، پیدا بکن
بی‌علاج و آلت حرف و سخن
عقل عابد را چو این عرفان نبود
با ملک کرد آنچنان گفت و شنود
❈۲۱❈
هان! مخند ای نفس بر عابد ز جهل
هان، مدان رستن ز نقص عقل سهل
در کمین خود نشینی، گر دمی
خویش را بینی کم از عابد همی
❈۲۲❈
گر تو این اموال دانی مال رب
بهر چه در غصب داری، روز و شب؟
گر بود در عقد قلبت آنکه نیست
مال، جز مال خدا، پس ظلم چیست؟
❈۲۳❈
آنچه داری مال حق دانی اگر
پس به چشم عاریت، در وی نگر
زان به هر وجهی که خواهی نفع گیر
داده بهر انتفاع، او را معیر
❈۲۴❈
لیک نه وجهی که مالک نهی کرد
تا شوی از خجلت آن، روی زرد
گر نکردی این لوازم را ادا
دعوی ملزوم کردن، دان خطا
❈۲۵❈
عابد اندر عقل، گرچه بود سست
بود اخلاص و عباداتش درست
کان ملک، تا آن زمان آمد پدید
علت نقصان اجر وی بدید
❈۲۶❈
تا که آخر، در خلال گفتگو
کرد استنباط ضعف عقل او
هست در عقل تو نیز این اختلال
نفی خر کرد او ز حق، تو نفی مال
❈۲۷❈
در تو آیا هست اخلاص و عمل؟
پس چه خندی بر وی ای نفس دغل!
کامنت ها