ملکالشعرا بهار:برشو ای رایت روز از در شرق بشکف ای غنچهٔ صبح از بر کوه
❈۱❈
برشو ای رایت روز از در شرق
بشکف ای غنچهٔ صبح از بر کوه
دهر را تاج زر آویز به فرق
کامدم زین شب مظلم بهستوه
❈۲❈
*
*
ای شب موحش انده گستر
اندک احسان و فراوان ستمی
❈۳❈
مطلع یأس و هراسی تو مگر
سحر حشر و غروب عدمی
*
*
❈۴❈
تو شنیدی که منم برخی شب
آری اما نه چنان ابراندود
بیفروغ مه و نور کوکب
چون یکی زنگی انگشتآلود
❈۵❈
*
*
ماه چون بیوهزنان پوشیده
به حجاب سیه اندر، همه تن
❈۶❈
سخت پوشیده جمال از دیده
تا ندانندکه پیرست آن زن
*
*
❈۷❈
نجم ناهید نهان ساخته رو
در پس ابر عبوس غمگین
مردم چشم من اندر پی او
چون کسی کش به چه افتاده نگین
❈۸❈
*
*
مانده ازکار درین ظلمت عام
به فلک برقلم تیرِ دبیر
❈۹❈
زانکه بر جای مرکب ز غمام
دهر پرکرده دواتش از قیر
*
*
❈۱۰❈
مشتری بسته درین ابر سیاه
سیه چهره از بیم فرجامی
واندر امواج بخار جانکاه
گم شده شعشعهٔ بهرامی
❈۱۱❈
*
*
عاشقم من به شبی مینایی
خوش و لیلیوش و هندیهعذار
❈۱۲❈
نه یکی وحشی افریقایی
زشت و آشفته و مجنون کردار
*
*
❈۱۳❈
عاشقم من به شبی خامش و صاف
نور پیوسته سما را به سمک
همره نور سماوات شکاف
به زمین تاخته آواز ملک
❈۱۴❈
*
*
ماه بیرون شده از پشت سحاب
گسترانیده شعاع سیمین
❈۱۵❈
گاه پنهان شده در زیر نقاب
گه عیان ساخته لختی ز جبین
*
*
❈۱۶❈
عاشقم بر فلکی نورانی
ز اختران پنجرهٔ نقره بر آن
من از آن پنجرهٔ روحانی
در فضای ابدیت نگران
❈۱۷❈
*
*
نه هوایی کدر و گردآلود
بر وی از ابر یکی خیمهٔ شوم
❈۱۸❈
بسته اندر قفسی قیراندود
منظره دیده ز دیدار نجوم
*
*
❈۱۹❈
از تو و تیرگیت داد ای شب
که دلم پاره شد از واهمهات
زین سیه کاری و بیداد ای شب
به کجا برد توان مظلمهات
❈۲۰❈
ای شب جانشکر عمرگداز
ای ز جور تو به هر دل اثری
ظلم کوته کندت دست دراز
هر شبی را بود از پی سحری
❈۲۱❈
*
*
من و دژخیم خیانتکردار
بگذرانیم جهان گذران
❈۲۲❈
خفته او مست و من اینک بیدار
بر وی از دیده نفرت نگران
*
*
❈۲۳❈
شب که اندر بن این ژرفقباب
خلق خفتهاست،خدا بیدار است
آنکه را دیده نیالود به خواب
دیدهبانش کرم دادار است
❈۲۴❈
*
*
تیره شد دیده و شد ختم کتاب
لیک نوز این شب غمناک بجاست
❈۲۵❈
سپری گشت ز چشمانم خواب
چون غم آید به میان خواب کجاست
*
*
❈۲۶❈
به امیدی که مگر فجر دمید
دمبدم دوخته بر شیشه نگاه
در پس شیشهٔ درگشت سپید
چشم بیخواب من و شیشه سیاه
❈۲۷❈
*
*
شمعشد خامشو ساعتهمخفت
دل من تفته و چشمم بیدار
❈۲۸❈
شده با زحمتبیداری، جفت
غم و اندیشهٔ این شهر و دیار
*
*
❈۲۹❈
یک ره این پردهٔ غمناک بدر
وین سیاهی ببر ای روز سپید
ورنهای هیچ صباح محشر
سر برآر از عدم ای صبح امید
❈۳۰❈
*
*
نه شبم رام و نه روزم پیروز
منزوی روز و دل اندر وا شب
❈۳۱❈
چون شود شب بخروشم تا روز
چون شود روز بنالم تا شب
*
*
❈۳۲❈
این بود حال غریبی چون من
در یکی کشور بیداد سرشت
مانده بیگانه به شهر و به وطن
چون مؤذن به کلیسا و کنشت
❈۳۳❈
ای دریغا که جوانی بگذشت
بهر آبادی این ملک خراب
همچو دهقان که برد آب ز دشت
تا گل و سبزه دماند ز سراب
❈۳۴❈
یاد آرید در آن بستر ناز
ای فرو خفته بهم فرزندان
زبن شبان سیه عمرگداز
که سر آورده پدر در زندان
❈۳۵❈
یاد آر ای پسر خوبخصال
کز تبه کاری این مردم دون
پدرت گشت به خواری پامال
تا تو گردی به شرافت مقرون
❈۳۶❈
شو سوی مدرسهای دختر زار
ای زن باهنر سیصد و بیست
واندر آن عهد همایون یاد آر
تا بدانی پدرت کشتهٔ کیست
❈۳۷❈
لیک دانم که در آن عهد و زمن
این مصائب همه با یاد شماست
جستن کین من و ملت من
اندر آن روز، ورستاد شماست
❈۳۸❈
روزگاری که شما آزادان
باز جویید ز دزدان کیفر
دزدزادان و ستمگرزادان
غرق ننگند و شما نامآور
❈۳۹❈
بحرم بر، گلهٔ گرگ رده
بهصفت گرگ و به صورت چو غنم
خورده آهوی حرم را و شده
جای آهوی حرم گرگ حرم
❈۴۰❈
ای جوانان غیور فردا
پردل و باشرف و زبرکسار
پاک سازید ز گرگان دغا
حرم پاک وطن را یکبار
❈۴۱❈
آن سیه لحظه که از گرسنگی
رخ اطفال وطن گردد زرد
سبزخطان و جوانان همگی
بیرق فتح به کف بهر نبرد
❈۴۲❈
تو هم ای پور دلآزردهٔ من
اندر آن روز به یاد آر این درس
پای نه پیش و به تن پوش کفن
سر غوغا شو و از مرگ مترس
❈۴۳❈
روزکیفر چو طبیعت خواند
خائنان را پی تفریغ حساب
دزدزاده ز تو خط بستاند
بو که تخفیف دهندش به عذاب
❈۴۴❈
پسر من! تو به روز کیفر
ریشهٔ عاطفه از دل برکن
از سرکیفر دزدان مگذر
تا پشیمان نشوی همچون من
❈۴۵❈
اجر این تیرهشبان مظلم
بازگردد به تو در روز حسیب
راند آن روز نژاد ظالم
که ز ما هر دو که خوردهاست فریب
❈۴۶❈
بخ بخ ای مرغ شباهنگ ز شاخ
با من دلشده دمسازی کن
تو هم ای دل به ره حق گستاخ
با شباهنگ همآوازی کن
❈۴۷❈
ای شباهنگ! از آن شاخ بلند
شو یک امشب ز وفا یار بهار
گر بخواهی که شوم من خرسند
یکدم ازگفتن حق دست مدار
❈۴۸❈
هان چه گوید بشنو، مرغ ز دور
میدهد پاسخ من، حق حق حق
آخر از همت مردان غیور
شود آباد وطن، حق حق حق
کامنت ها