ملکالشعرا بهار:ز شعر قدر و بها یافتند اگر شعرا منم که شعر ز من یافتهاست قدر و بها
❈۱❈
ز شعر قدر و بها یافتند اگر شعرا
منم که شعر ز من یافتهاست قدر و بها
به پیش نادان گر قدر من بود پنهان
به پیش دانا باشد مقام من پیدا
❈۲❈
همی نشاید گفتن که تیره شد خورشید
اگر نیاید روشن به دیدهٔ اعمی
شگفت نیست گرم آفتاب سجده برد
به پیش طبع سخنگوی و خاطر دانا
❈۳❈
ولی دریغ که بر من ز شاعری نرسید
مگر فزونی خصم و تطاول اعدا
چه حیله سازم با دشمنان بیآزرم
چه گوی بازم با روزگار بیپروا
❈۴❈
وفا ندیدم زین روزگار عهدگسل
کدام مرد بدیدهاست ازین عجوز وفا
به پتک جور سپهرا سرم به خیره مکوب
به سنگ کینه جهانا تنم به خیره مسا
❈۵❈
به بند خویش بسی ماندی این تن رنجور
کنون نمودی در بند دشمنانش رها
جلیس من به مه و سال، جسم محنتکش
ندیم من به شب و روز، چشم خونپالا
❈۶❈
به بردباری آن یک چو سد اسکندر
به خونفشانی این یک چو پهلوی دارا
برون زحد و حصا رنج بینم اندر دهر
که هست خصم و حسودم برون ز حد و حصا
❈۷❈
حسود چیره شود هرکه را فزود کمال
مگس پذیره شود هرکجا بود حلوا
کامنت ها