ملکالشعرا بهار:دل ز جا برد سحر مرغ سحرخیز مرا مژدهای داد خوشآهنگ و دلاویز مرا
❈۱❈
دل ز جا برد سحر مرغ سحرخیز مرا
مژدهای داد خوشآهنگ و دلاویز مرا
گفت کآزادیخواهان دیار کشمر
برگزیدند به تکریم و به تعزیز مرا
❈۲❈
از همه ملک به منشان نگه افتاد ز مهر
زانکه بود از بدی و کژی پرهیز مرا
کرد فارغ ز ترشرویی بجنورد عبوس
انتخاب هنری مردم ترشیز مرا
❈۳❈
خان بجنورد ندانست که مردان بزرگ
میشناسد به واشنتن و پاریز مرا
بر سر دولت بشکست مرا چندین بار
خواست تا بر سر قانون شکند نیز مرا
❈۴❈
تا رود مجری تحدید به تهدید ز شهر
خواست کردن به یکی مفسده تجهیز مرا
تلگرافاتی از سید و آخوند، به قهر
بفرستاد که در کار کند تیز مرا
❈۵❈
ظلمی ار بود عمومی بد و او خواست کند
همچو این قافیه وادار به تبعیض مرا
به خیالش که وکیل خود و اقوام ویم
که به هر جنگ فرستاد جلوریز مرا
❈۶❈
گرچه من بودم مبعوث دموکرات ولی
بیسبب منت او گشت گلاویز مرا
او ندانست که گر اهل خراسان بدرست
نپذیرند، پذیرند به تبریز مرا
❈۷❈
نه به کرمان و صفاهان ، که به کرمانشه و یزد
میستایند و به شیراز و به نیریز مرا
خاک فرغانه و قرقیز هم ار زیران بود
می گزیدند ز فرغانه و قرقیز مرا
❈۸❈
و گر انسان ز من اعراض کند، بگزیند
بهم آوازی خود مرغ شبآویز مرا
وگر او نیز بتابد ز من اندوهی نیست
با یکی طبع چو دریای گهرخیز مرا
❈۹❈
تاج زرین نکند خوشدلم، او برد گمان
دل کند خوش به یک انگشتر ارزیز مرا
کامنت ها