ملکالشعرا بهار:دادم دو پسر خدای و سه دختر هر پنج بزاده از یکی مادر
❈۱❈
دادم دو پسر خدای و سه دختر
هر پنج بزاده از یکی مادر
هوشنگی و مامی و ملک دختی
چارم پروانه مهرداد آخر
❈۲❈
امید که زندگی کنند این پنج
نه چون دو پسر که مرد و یک دختر
هوشنگ به هشت سالگی باشد
بالنده و خوبروی و خوش مخبر
❈۳❈
وان دخترکان به باغ زیبایی
شاداب چو شاخهای سیسنبر
هوشنگ به درس، هوشش افزونست
وز هوش بود نشاطش افزونتر
❈۴❈
وان دخترکان کنند ازو تقلید
کوهست به خیل کودکان رهبر
وز شیطنت و فساد و عیاری
آنان همه کهترند و او مهتر
❈۵❈
وان خاتون کوست مادر اطفال
کدبانوی منزلست و نیک اختر
زیر نظر وی است هر چیزی
از مطبخ و از اطاق و از دفتر
❈۶❈
در ضبط خزینه و هزینهٔ اوست
چیزی که به خانه آید از هر در
هم ناظر خانه است و هم بندار
هم مالک منزلست و هم سرور
❈۷❈
زبر قلم وی است و در دستش
خرج خود و خانواده و شوهر
خود زاید و خود بپرورد اطفال
خود شیر به کودکان دهد یکسر
❈۸❈
در حفظ مزاج کودکان کوشد
مانند یکی پزشک دانشور
از مدرسه کودکان چو برگردند
بنشسته و درسشان کند از بر
❈۹❈
زان پیش که درس و مشقشان باشد
یک دم نهلد به بازی دیگر
دشنام و دروغشان نیاموزد
و آموزد آنچه باشد اندر خور
❈۱۰❈
آزاد بود به خانه و برزن
مانند یک امیر در کشور
هرگز ننهد ز خانه بیرون پای
جز بهر لقای مادر و خواهر
❈۱۱❈
یا بهر خرید چیزکی کان را
ستوار نداشته است بر نوکر
انسی به دخان ندارد و باده
وز هر دوبود نفورتا محشر
❈۱۲❈
زانروست که هست قد و اندامش
مانندهٔ سرو رسته درکشمر
شاد است بهامر و نهی و فرمانش
بر نوکر و برکنیز و خالیگر
❈۱۳❈
فریاد زند به وقت کژخلقی
چون فرمانده به عرصهٔ لشکر
ز آغاز طلوع تا به نیمهٔ شب
درکار بود چو مرد جادوگر
❈۱۴❈
بردمش شبی به سینما مهمان
با سه بچه و کنیزک و چاکر
آمد ز قضا به خانهام دزدی
برداشت سه دست رخت و جست از در
❈۱۵❈
خاتونچو بهخانه بازگشتازغبن
انگشت گزید و کرد نفرین سر
گفت ار بنرفتمی بدین گردش
زین دزد نبردمی چنین کیفر
❈۱۶❈
یک روز دگر به قلهکش بردم
از شهر، در آن هوای جانپرور
جمعیت بود و مردم بسیار
مرکوب کم وگران و بس منکر
❈۱۷❈
چون باز شدم به خانه پرسیدم
کامیدکهخوش گذشت بر همسر
گفتا نگذشت بد ولی شد صرف
افزون ز حسابصرفه، سیم و زر
❈۱۸❈
مردم چومعیل گشت وکودک دار
بایدکه نظر بدوزد از منظر
مانند یکی حکیم فرزانه
بینمش به آزمودن از هر در
❈۱۹❈
مادرشو پدرش هردو در اخلاق
بودند دو پاکزاد هم بستر
چو مُرد پدرش کودکان او
ماندند به دامن مهین مادر
❈۲۰❈
وان شیرزن از شهامت و غیرت
گشتست به کودکان حضانت گر
وین خاتون بیست ساله بدکامد
دوشیزه به خانه بهار اندر
❈۲۱❈
آمخته ز مادر این فضایل را
و آموزاند به مادر دیگر
اطفال به دست مادران مومند
سازند ز موم گونه گون پیکر
❈۲۲❈
گاهی گل و سرو و بلبل و طاوس
گه کژدم و مار و ناوک و خنجر
گه آدمیئی فریشته صورت
گه اهرمنی قبیح و هولآور
❈۲۳❈
در دامن مادر است پنداری
آسایش خلد و نقمت آذر
رضوان بهشت و مالک دوزخ
هستند دو مام خوب و بدگوهر
❈۲۴❈
زانرو شقی و سعید امت را
بر این دو حواله داد پیغمبر
جنت چه بود؟ زنی امانت کیش
دزوخ چه بود؟ زنی خیانت گر
❈۲۵❈
آن غاشیه چیست در سقر؟ بشنو
روی زن نابکار در معجر
وان طوبی چیست درجنان؟ دریاب
جفتی که بود مطاوع شوهر
❈۲۶❈
خاک در اوست جنت فردوس
آب رخ اوست چشمه کوثر
طفلان ویند حوری و غلمان
هریک ز یکی دگر گرامیتر
❈۲۷❈
طوبیلک اگر چنین بود جفتت
ویل لک اگر بود چو آن دیگر
خوش باش اگر ترا زنی نیکست
ور نیست نکو برون کنش از در
❈۲۸❈
دردا که زنان خطهٔ ایران
ماندند به زیر نیلگون چادر
یک نیمه خراب مشرب دیرین
یک نیمه خراب مسلک نوبر
❈۲۹❈
یک بهره ذلیل جهل جان اوبار
یک بهره اسیر فسق جان اوبر
یک طایفه الف لیلهشان هادی
قومی سه تفنگدارشان رهبر
❈۳۰❈
این کرده ز مهر شوی، دل خالی
وان داده به خورد جفت، مغزخر
آن گمره زرق دلهٔ محتال
وین فتنهٔ برق عینک دلبر
❈۳۱❈
انداخته کرب و شین در خانه
تا رخت کرب دوشین کند در بر
وانگاه بلاله زار درتازد
کرمک ربزد به غمزه در معبر
❈۳۲❈
یا رفته به روضهخوانی و تاشام
فریاد کشیده و زده بر سر
وانگه ز جهود خواسته افسون
تا وسنی را براند از محضر
❈۳۳❈
غافل که در آستان آزادی
صدقست و وفا دو پاسبان در
حجاب و بند عصمت و ناموس
صد نکته بود بدین سخن مضمر
کامنت ها