ملکالشعرا بهار:ای زده زنار بر، ز مشک به رخسار جز تو که بر مه ز مشگ برزده زنار
❈۱❈
ای زده زنار بر، ز مشک به رخسار
جز تو که بر مه ز مشگ برزده زنار
زلف نگونسارکردهای و ندانی
کو دل خلقی ز خویش کرده نگونسار
❈۲❈
روی تو تابنده ماه بر زبر سرو
موی تو تابیده مشگ از برگلنار
چشم تو ترکی وکشوربش مسخر
زلف تو دامی و عالمیش گرفتار
❈۳❈
سخت به پایان کار خویش بنالد
آن که بر آن زلفش اوفتاده سر ویار
ریجان داری دمیده برگل نسرین
مرجان داری نهاده بر در شهوار
❈۴❈
آفت جانی از آن دو غمزهٔ دلدوز
فتنهٔ شهری ازآن دو طرهٔ طرار
فتنه شدستم به لاله و سمن از آنک
چهر توباغی است لاله زار وسمن زار
❈۵❈
لعل شکر بار داری و نه بدیع است
گرچه نماید بدیع لعل شکربار
زان لب شیرین تو بدیع نماید
این همه ناخوش کلام و تلخی گفتار
❈۶❈
ختم بود بر تو دلربایی، چونانک
نیکی و پاکی بدخت احمد مختار
زهرا آن اختر سپهر رسالت
کاو را فرمانبرند ثابت و سیار
❈۷❈
فاطمه، فرخنده مام یازده سرور
آن بدوگیتی پدرش سید و سالار
پردهنشین حریم احمد مرسل
صدر گزین بساط ایزد دادار
❈۸❈
عرفان عقد است و اوست واسطهٔ عقد
ایمان پرگار و اوست نقطهٔ پرگار
بر همه اسرار حق ضمیرش آگاه
عنوان از نام او به نامهٔ اسرار
❈۹❈
از پی تعظیم نام نامی زهراست
این که خمیده است پشت گنبد دوار
بر فلک ایزدی است نجمی روشن
در چمن احمدیست نخلی پربار
❈۱۰❈
بار ولایش به دوش گیر و میندیش
ای شده دوش تو از گناه گرانبار
قدر وی از جمله کاینات فزونست
نی نی، کاو راست زبن فزونتر مقدار
❈۱۱❈
چندش مقدار باید آنکه جهانش
چون رهیان ایستاده فرمانبردار
راستی ار بنگری جز این گهر پاک
از دو جهانش غرض نبود جهاندار
❈۱۲❈
عصمت، چرخست و اوستاختر روشن
عفت، بحر است و اوست گوهرشهوار
آدم و حوا دو بندهایش به درکه
مریم و عیسی دو چاکریش به دربار
❈۱۳❈
کوس کمالش گذشته از همه گیتی
صیت جلالش رسیده در همه اقطار
فرو شکوه و جلال و حشمت اورا
گر بندانی بهبین به نامه و اخبار
کامنت ها