ملکالشعرا بهار:شریر، قاضی و رهزن، امین و دزد، عسس! ازبن دیار بباید برون جهاند فرس؛
❈۱❈
شریر، قاضی و رهزن، امین و دزد، عسس!
ازبن دیار بباید برون جهاند فرس؛
فتاده کارکسان با جماعتی که بوند
همه عوان و همه خونی و همه ناکس!
❈۲❈
زمام جمله سپرده هوس به چنگ هوی
مهار جمله سپرده هوی به دست هوس!
.. .... ...... .................
که از نهیبش برخاست ناله از هرکس!
❈۳❈
به خانه اندر نادیده چهر مام و پدر
به مکتب اندر ناخوانده قل اعوذ و عبس
.. ... ...... ....... ... .... ... ..
چو قوم موسی درساخته به سیر وعدس
❈۴❈
.. .... ...... .... ... ... .... .. ..
که بر ویند و از ویند چون سگان مگس
مگر فریشته یاری کند وگرنه به دهر
نیند با سپه دیو، خیل مردم بس
❈۵❈
ستادهاند به تاراج بندگان خدای
چنان که رزبان در باغ رز به وقت هرس
نه از خداشان بیم و نه از بشرشان شرم
نعوذ بالله از این سگان هرزه مرس
❈۶❈
ز خائنان و ز دزدان که بر سرکارند
شد این امین خزانه، شد آن امیر حرس
نیند غافل از آزار مرد و زن یکدم
چنان پزشک زبردست از شمار مجس
❈۷❈
نشان شکوه بدی و به محبس افتادی
کس ار کشیدی باری یکی بلند نفس
کسان به محبس ایمنترند تا به سرای
اگرچه زنده به گورند مردم محبس
❈۸❈
مرا ز محبس این سفلگان حکایتهاست
که کرده پایم روی زمین زندان مس
درون زندان دیدم نکرده جرم بسی
زگنده پیرکهن تا به کودک نورس
❈۹❈
یکی اسیر، که گفت ای اجل نجاتم ده
یکی به بند، که گفت ای خدا به دادم رس
یکی به حبس، که از شهرخود به میر بلد
عریضه کرد و بنالید از عوان و عسس
❈۱۰❈
یکی به ایران باز آمده ز کشور روس
یکی از ایران کرده گذر به رود ارس
یکی نوشته کتابی به تاجر دهلی
یکی گرفته جوابی ز عامل مدرس
❈۱۱❈
یکی شکایت کردست کز چه روی امسال
مرکبات گران است وگوجهها نارس
یکی به محضر جمعی سروده با میرآب
که باد لعنت بر خولی و سنان عنس
❈۱۲❈
یکی به عهد مدرس به نزد او رفته است
شده است با وی همره ز خانه تا مدرس
گناه بنده هم از این قبل گناهان بود
بگویم ار ندهی نسبت گزافه ز پس
❈۱۳❈
به هشت سال ازین پیش شعله نامی داد
به من سلامی و دادم سلام او واپس
به سالها پس از آن، شعله اشتراکی شد
وزو به چند رفیق جوان فتاد قبس
❈۱۴❈
بدین گناه شدم پنج ماه زندانی
سپس به شهر صفاهان فتادم از محبس
کنون اسیر و غریبم به شهر اصفاهان
جدا ز من زن و فرزند چون ز غژم، تگس
❈۱۵❈
همی بنالم هر دم به یاد یار و دیار
سری به زیر پر اندر، چو مرغ تنگنفس
به هر طرف نگرانم در آرزوی نجات
چو مردگمشده در آرزوی بانگ جرس
❈۱۶❈
نه پرسشم را پاسخ، نه نالشم راگوش
سپهرگوبی کر است و روزگار اخرس
سپهر، تلخی بارد به جان من گوبی
که پر شرنگ است این آبگینهٔ املس
❈۱۷❈
به عمر خویش نشاندیم بیخ فضل و ادب
ولی دربغ که حنظل دمید ازین مغرس
زمانه بر تن ما شوخکن پلاس افکند
به جرم آنکه دریدیم جامهٔ اطلس
❈۱۸❈
*
* *
همیشه تا که بود جعد زنگیان پرتاب
هماره تا که بود انف چینیان افطس
❈۱۹❈
همیشه تاکه بود مار همقرین با مور
هماره تا که بود خار همنشین با خس
تن شریر به خاک و سرش به نوک سنان
بنای ظلمش ویران و رایتش منکس
کامنت ها